معنی گام
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
[فر.] (اِ.) توالی طبیعی هشت نُت موسیقی که به طور طبیعی پشت سر هم قرار بگیرند.
[په.] (اِ.) فاصله میان دو پا، قدم.
فرهنگ عمید
لجام،
هشت نت که بهترتیب طبیعی صداها پشت سر هم باشد،
فاصلۀ میان دو پا هنگام راه رفتن، قدم،
* گام برداشتن: (مصدر لازم) به راه افتادن، قدم برداشتن،
* گام برگرفتن: (مصدر لازم) = * گام برداشتن
* گام بیرون نهادن: (مصدر لازم) [قدیمی]
قدم بیرون گذاشتن،
از حد خود تجاوز کردن،
* گام زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] قدم زدن، قدم برداشتن، راه رفتن: اگر گامی زدم در کامرانی/ جوان بودم چنین باشد جوانی (نظامی۲: ۲۶۳)،
* گام سپردن: (مصدر لازم) [قدیمی] راه پیمودن، طی طریق کردن
* گام شمردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
قدم برداشتن، گام زدن،
از روی حساب و بهاحتیاط قدم برداشتن،
* گام گذاردن: (مصدر لازم) = * گام نهادن
* گام گذاشتن: (مصدر لازم) = * گام نهادن
* گام نهادن: (مصدر لازم) قدم گذاشتن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پا، خطوه، قدم، مشی، افسار، دهنه، لجام، لگام
فارسی به انگلیسی
Footstep, Instance, Pace, Remove, Step, Stride
فارسی به ترکی
adım
فارسی به عربی
خطوه، خطوه واسعه، ذهاب، سرعه، سلسله، مشیه
ترکی به فارسی
غم
فرهنگ فارسی هوشیار
قدم، فاصله میان دو پا هنگام راه رفتن
فارسی به آلمانی
Abstufen, Schritt (m), Schritt [noun], Staffel (m), Stufe (f), Treten, Tritt (m), Funktionierend, Gehend, Geschwindigkeit (f), Weggehend
معادل ابجد
61