معنی گاو کتاب کلیله و دمنه

سخن بزرگان

کلیله و دمنه

مرد بلندهمت تا پایه ی بلند به دست نیاورد، از پای طلب ننشیند.

لغت نامه دهخدا

دمنه

دمنه. [دَ ن َ] (اِخ) نام شغالی رفیق کلیله که سعایت شتر پیش شیر نموده او را به قتل رسانید و در کتاب کلیله و دمنه که در امور سیاست مدن نوشته شده حکایت آن مفصل ذکر شده است. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از غیاث) (از لغت محلی شوشتر):
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید
وز بد زاغ بوم را چه رسید.
رودکی.
جز از رسم شاهان نراند همی
همه دفتر دمنه خواندهمی.
فردوسی.
میان اتباع او [شیر] دوشگال بودند یکی را کلیله نام و دیگری را دمنه. (کلیله و دمنه).
خاقانی را ذم کنی ای دمنه ٔ عصر
کو شتربه است و شیر نر احمد نصر.
خاقانی.

دمنه. [دِ ن َ / ن ِ] (از ع، اِ) دمنه.سرگین برهم نشسته و پشک. (غیاث). سرگین جمعگشته. (ازفرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از لغت محلی شوشتر).
- سبزه ٔ دمنه، خضرای دمن. سبزه که در سرگین زار روید:
دمنه ٔ رفتگان تست این خاک
سبزه ٔ دمنه را چه داری پاک.
اوحدی.

دمنه. [دَ ن َ / ن ِ] (اِ) روباه. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث) (برهان) (از انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر):
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال.
معروفی.
نه دمنه چون اسد نه درمنه چو سنبله ست
هرچند نام بیهده کانا برافکند.
خاقانی.
دمنه اسد کجا شود شاخ درمنه سنبله
قوت موم و آتشی، فعل زقوم و کوثری.
خاقانی.
- دمنه گوهر (دمنه گوهرک)، روباه صفت. شغال سرشت. روباه خصلت. کنایه از مکار و حیله گر:
با من پلنگ سارک و روباه طبعک است
این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک.
خاقانی.
|| شغال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از غیاث) (از انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر). || مردم عیار و فتان و محیل. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از غیاث) (ازبرهان) (از شرفنامه ٔ منیری) (از انجمن آرا):
تف سیاستش از دیو دمنه ساخته خف
کف کفایتش از شیر شرزه دوخته شیر.
ابوالفرج رونی.

دمنه. [دَ ن َ / ن ِ] (اِ) سوراخی که برای دم کشی و باد آمدن به تنور گذارند. (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (از برهان). فرجه ٔ تنور. (انجمن آرا). باجه ٔ تنور.


کلیله

کلیله. [ک َ ل َ / ل ِ] (اِخ) نام شغالی که قصه ٔ او در کتاب کلیله و دمنه مشهور است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). || کلیله و دمنه. و کلیله و دمنه از جمله کتبی است که از سانسکریت به پهلوی و از پهلوی به وسیله ٔ عبداﷲبن المقفع به تازی و از تازی نخستین بار به فرمان نصربن احمد به نثر دری و سپس از روی همان ترجمه بوسیله ٔ رودکی به شعر پارسی درآمد و آنگاه در اوایل قرن ششم یک بار دیگر با نثر منشیانه ٔ بلیغ ترجمه ٔ دیگری از آن ترتیب یافت که کلیله و دمنه ٔ بهرام شاهی است و بدست ابوالمعالی نصراﷲبن محمدبن عبدالحمید منشی صورت گرفته است. (از تاریخ ادبیات ایران تألیف صفاج 2 ص 948).

فرهنگ عمید

دمنه

روباه: گاه فریب دمنهٴ افسونگرند لیک / روز هنر غضنفر لشکرشکن نی‌اند (خاقانی: ۱۷۴)،
[مجاز] آدم مکار و حیله‌گر. δ در اصل نام شغالی حیله‌گر در کتاب «کلیله و دمنه» است،

واژه پیشنهادی

اطلاعات عمومی

فرهنگ معین

دمنه

آثار به جا مانده از خانه و آبادی، در فارسی به معنی دشت و صحرا. [خوانش: (دِ نِ) [ع. دمنه] (اِ.)]

معادل ابجد

گاو کتاب کلیله و دمنه

650

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری