معنی گداخته شدن
لغت نامه دهخدا
گداخته شدن. [گ ُ ت َ / ت ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) ذوب شدن. آب شدن. حل شدن: نحول، گداخته شدن تن. (مجمل اللغه). حرض، گداخته شدن. (دهار). گداخته شدن از اندوه یا از عیش. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). انهمام، گداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). گداخته شدن پیه و جز آن. انصهار؛ گداخته شدن. (منتهی الارب). شُفوف، گداخته شدن تن. (تاج المصادر بیهقی). ذوب، ذوبان، گداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). اِمزِهلال، گداخته شدن برف. و مقلوب ازمهلال است. هیع؛ گداخته شدن ارزیز. مَعّ؛ گداخته شدن. اصهیرار؛ گداخته شدن. (منتهی الارب): من نیز چندان بگریستم که آن حال که بروی من بود از اشک چشم من گداخته شد. (قصص الانبیاء ص 70).
فرهنگ معین
(~. شُ دَ) (مص ل.) ذوب شدن، آب شدن، حل شدن.
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
ذوب شدن، حل شدن، آب شدن
معادل ابجد
1384