معنی گذران
لغت نامه دهخدا
فرهنگ عمید
گذرنده، رونده: آب گذرا، جهان گذرا،
ناپایدار،
* گذران کردن: (مصدر لازم)
گذراندن روزگار، زندگانی کردن،
امرار معاش کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
امرار، عیش، معاش، نفقه، سپریشونده، فانی، گذرا
فارسی به انگلیسی
Livelihood, Subsistence, Sustenance
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) گذرنده، فانی سپری شونده: مگذران روز سلامت بملامت حافظ خ چه توقع زجهان گذران میداری ک (حافظ)، (اسم) امرار معاش: گذران این خانواده از حاصل مزرعه ای کوچک است.
معادل ابجد
971