معنی گذرگاه

لغت نامه دهخدا

گذرگاه

گذرگاه.[گ ُ ذَ] (اِ مرکب) ممر. (دهار). معبر. جای گذر. جای عبور. راه و جای گذر و عبور از دریا. (آنندراج). مسیر. منفذ. مجری. خِیاط. (منتهی الارب):
جایی که گذرگاه دل مجنون است
آنجا دوهزار نیزه بالا خون است.
(منسوب به رودکی).
گذرگاه این آب دریا کجاست
بباید نمودن به ما راه راست.
فردوسی.
چو خانه بدین گونه ویران بود
گذرگاه دزدان و شیران بود.
فردوسی.
بیاویخت از پیش درگاه ما
بر آن سو که باشد گذرگاه ما.
فردوسی.
زبیداد شهری که ویران شده ست
گذرگاه گوران و شیران شده ست.
فردوسی.
گذرگاه سپاهش را ندارد عالمی ساحت
تمامی ظل چترش را ندارد کشوری پهنا.
فرخی.
یکی خانه دیدم ز سنگ سیاه
گذرگاه او تنگ چون چنبری.
منوچهری.
زدش سخت زخمی که جانش بسوخت
گذرگاه آواز و کامش بدوخت.
اسدی (گرشاسب نامه).
به دریاست پیوسته این شهرباز
گذرگاه کشتی است کآید فراز.
اسدی.
نهاله گه شیر آهو چریده
گذرگاه شاهین کبوتر گرفته.
سیدحسن غزنوی.
در آن تاختن کآرزومند بود
رهش بر گذرگاه دربند بود.
نظامی.
چو شه دید کآن کان الماس خیز
گذرگاه دارد چو الماس تیز.
نظامی.
بشرطی که باشی تو همراه من
برافروزی از خود گذرگاه من.
نظامی.
افتاده ٔ غم در این گذرگاه
بی سلسله کی برآید از چاه.
نظامی.
هر لحظه بنوحه در گذرگاه
بیخود بدرآمدی ز خرگاه.
نظامی.
ز مقراضی و چینی بر گذرگاه
یکی میدان بساط افکند بر راه.
نظامی.
بسا دولت که آید بر گذرگاه
چو مرد آگه نباشدگم کند راه.
نظامی.
گذرگاه قرآن و پند است گوش
به بهتان و باطل شنیدن مکوش.
سعدی (بوستان).
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است.
حافظ.
مَسهَج، گذرگاه باد. معاث، گذرگاه. مَقطَعُالانهار؛گذرگاه در جوی. بلعوم، گذرگاه خوراک در گلو. (منتهی الارب). مری، گذرگاه طعام و شراب. (ترجمه ٔ شرح قاموس). بندروغ، سه پای بود که اندر میان آب نهند تا از گذرگاه به جائی دیگر روند. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن).
رجوع به گذرگه شود.


گذرگاه آب

گذرگاه آب. [گ ُ ذَ هَِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) فرکن. جائی که آب عبور میکند چون جوی آب و مسیل. (فرهنگ اسدی نخجوانی). سوراخ آب. معبر. آب راهه. رجوع به گذرگاه شود.

فارسی به انگلیسی

گذرگاه‌

Crossing, Drift, Gangway, Ode_

فرهنگ معین

گذرگاه

(~.) (اِ.) معبر، جای گذر.

حل جدول

گذرگاه

مجرا

معبر

محل عبور

ممر

فرهنگ فارسی هوشیار

گذرگاه

جای گذر و جای عبور

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

گذرگاه

جای گذشتن و عبور کردن، گذر، محل عبور،

مترادف و متضاد زبان فارسی

گذرگاه

پاساژ، خیابان، راه، شارع، کوچه، مسیر، معبر، ممر

فارسی به عربی

گذرگاه

ترخیص، جسر، حافله، طریق جانبی، عباره، مرور، مسار، ممر


گذرگاه طاقدار

رواق

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

گذرگاه

Autobus (m), Umfahrt [noun]

معادل ابجد

گذرگاه

946

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری