معنی گرانی
لغت نامه دهخدا
گرانی. [گ ِ] (حامص) مقابل ارزانی در نرخ. گرانی بها: این روزها گرانی بیداد می کند. || سختی. دشواری:
چون چنین است مرا بی تو بقایی نبود
به بود گر بروم زود و گرانی ببرم.
سیفی نیشابوری.
رجوع به گران شود. || (حامص) مقابل سبکی در وزن. (آنندراج). سنگینی. وزین. وزن دار: برخفج، گرانی بود که در خواب بر مردم افتد. (فرهنگ اسدی نخجوانی):
بامها را فرسب خرد کنی
از گرانیت گر شوی بر بام.
رودکی.
گران بود اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی بسختی گذاشت.
فردوسی.
تو گفتی که گردون ببرد همی
زمین از گرانی بدرّد همی.
فردوسی.
یار لاغر نه سبک باشد و فربه نه گران
سبکی به ز گرانی ز همه روی شمار.
فرخی.
مجردیم و بی بنه و بکتغدی و سباش را آنچه افتاد از گرانی بنه افتاد. (تاریخ بیهقی). زبر آن گرمی و گرانی شکم مادر و زیر او انواع تاریکی و تنگی. (کلیله و دمنه).
هست در میزان حکمت بی گرانی بوقبیس
هست با میزان خشم تو جهنم بی قبس.
سوزنی.
یک جفا از خویش و از یار تبار
از گرانی هست چون سیصدهزار.
مولوی.
|| مزاحمت. زحمت.
- گرانی بردن، رفعمزاحمت کردن:
چون چنین است مرا بی تو بقایی نبود
به بود گر بروم زود و گرانی ببرم.
سیفی نیشابوری.
|| فراوانی و استواری:
مر سفیهان را رباید هر هوی
زآنکه نبودشان گرانی قوی.
مولوی.
|| مجازاً حاملگی. آبستنی:
گران بود اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی بسختی گذاشت.
فردوسی.
|| گرانی در طعام. ناگواردی. دیرهضمی. || مجازاً چیز ناگوار و مکروه. (از آنندراج). || اذیت. آزار. سرسنگینی. تکلف. مشقت: دل هارون بر برامکه بگشت و جعفر و یحیی را گران گرفت و یحیی هر روز از هارون گرانی میدیدی. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).
جوانی گسست و چیره زبانی
طبعم گرفت نیز گرانی.
رودکی (از معیار الاشعار خواجه نصیرالدین طوسی).
کز این پس مرا زندگانی بود
بزنهار رفتن گرانی بود.
فردوسی.
اگرچه رهی را تو کمتر نوازی
بپرهیزی از دردسر وز گرانی.
منوچهری.
بردل تو ضجرت و گرانی رسیده باشد. (منتخب قابوسنامه ص 31).
چون پند نپذرفت زخود دور کنش زود
تا جان عزیزت برهانی ز گرانیش.
ناصرخسرو.
و این [یعنی موشح] بیشتر به قصیده ها اندر آید و بدین جایگاه قصیده آوردن گرانی بود ولکن بیتی چند چاره نباشد. (رادویانی). و این قصیده دراز است و لیکن از درازی و گرانی صیانت کردم. (موقری، از رادویانی). و آنچه از گشاده شدن ریش سینه افتد نخست اندر سینه گرانی و تمددی پدید آید وپس از دو روز دردها تولد کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).اکنون مشتی خاک بر سرمن انداز تا گرانی ببرم. (کلیله و دمنه). بمهمانیت آوردم گرانی
مبادت دردسر زین میهمانی.
نظامی.
تا ز بسیاری آن زر نشکهند
بی گرانی پیش آن مهمان نهند.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 6 ص 475).
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان.
حافظ.
|| تکبر. خودخواهی:
حیف بردن ز کاردانی نیست
با گرانان به از گرانی نیست.
سعدی (هزلیات).
|| کندی. بطوء: و گرانی ایشان اندر رجوع همی افزاید بحد ایستادن برجای رسد. (التفهیم ابوریحان).
گرانی. [گ ِرْ را] (اِخ) از بلوکات گروس، حد شمالی گرانی، شرقی پیرتاج، جنوبی سیلتان و غربی سیاه منصور، مرکز حسن آباد، عده ٔ قری 54، مساحت 8/8 فرسخ و جمعیت آن 11123 تن است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 450).
فرهنگ معین
بالا بودن نرخ و بها، دیدار شخصی که ناگوار و ناپسند باشد. [خوانش: (گِ) (حامص.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ ارزانی] گران بودن: ابر آبستن دُرّیست گران / وز گرانیش گهر ارزان است (انوری: ۸۰)،
[مقابلِ سبکی] سنگینی: یار لاغر نه سبک باشد و فربه نه گران / سبکی به ز گرانی به همه روی و شمار (فرخی: ۹۸)،
(اسم) (فیزیک) [مجاز] ثقل، نیروی جاذبه،
(حاصل مصدر، اسم) [قدیمی، مجاز] دردسر، مزاحمت،
[قدیمی، مجاز] تکبر، خودخواهی،
[قدیمی، مجاز] فراوانی،
[قدیمی، مجاز] دیرهضمی،
[قدیمی، مجاز] حاملگی، آبستنی: گران بود و اندر شکم بچه داشت / همی از گرانی به سختی گذاشت (فردوسی: ۱/۲۲۸)،
[قدیمی، مجاز] سستی، رخوت،
[قدیمی، مجاز] آهستگی،
۱۱. [قدیمی، مجاز] سرسنگینی. ۱
۱۲. [قدیمی، مجاز] خشونت: تو نازک طبعی و طاقت نیاری / گرانیهای مشتی دلقپوشان (حافظ: ۷۷۴)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ثقل، سنگینی، وزین، غلا، دشواری، سختیصعوبت، گرانبهایی،
(متضاد) ارزانی
فارسی به انگلیسی
Costliness, Dearness, Gravity
فارسی به ترکی
pahalılık
فرهنگ فارسی هوشیار
گرانی بها، مقابل ارزانی در نرخ
فارسی به ایتالیایی
rincaro
معادل ابجد
281