معنی گردش
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
گردیدن، دور زدن، حرکت، تحول، پیچ و خم، چین و شکن، جابه جایی، رفتن به جایی برای هواخوری و تفریح یا تماشا. [خوانش: (گَ دِ) (اِمص.)]
فرهنگ عمید
چرخ زدن چیزی به دور خود،
راه رفتن به قصد تفرج،
جریان،
جابهجایی،
* گردش دادن: (مصدر متعدی) گرداندن کسی یا چیزی در جایی،
* گردش کردن: (مصدر لازم)
دور زدن،
تفریح کردن، گشتن،
حل جدول
هواخوری، تفریح
مترادف و متضاد زبان فارسی
پرسه، پیکنیک، تفرج، تفریح، سیاحت، گشت، هواخوری، جولان، حرکت، دور، دوران، سیر، تغییر، دگرگونی
فارسی به انگلیسی
Circuit, Circulation, Currency, Excursion, Flow, Gyration, Outing, Promenade, Ramble, Rotation, Round, Saunter, Swirl, Tour, Turn, Wheel, Whirl
فارسی به ترکی
dolaşım, gezi
فارسی به عربی
الو، تجوال، تعرج، توزیع، جنس، خبب، دائره، دواره، دوران، زیاده، سفر، سفره، عملیه، فتره، لفه، نزهه
فرهنگ فارسی هوشیار
چرخ زدن، سیر، حرکت دورانی، دور زدن
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Abschnitt (m), Arbeitsgang (m), Bedienung (f), Brötchen (n), Die [noun], Fahre (f), Operation (f), Periode (f), Punkt (m), Rasse, Reise (f), Reisen, Rolle (f), Rollen, Schlingern, Semmel (f), Wirkung (f), Zeitraum (m), Abweichung (f), Ausflug (m), Tour (f)
معادل ابجد
524