معنی گردنه
لغت نامه دهخدا
گردنه. [گ َ دَ ن َ / ن ِ] (اِ) وردنه است و آن چوبی باشد سرها باریک و میان کنده که بدان گلوله ٔ خمیر نان را پهن سازند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). آن را جوجه نیز خوانند. (جهانگیری). || گردنه ٔ کوه. (آنندراج).کتل. گریوه. راهی تنگ میان دو کوه رو به فراز، که عبور از آن دشوار است و در قدیم گردنه ها جایگاه راهزنان بوده است: مثل دزد سر گردنه. مگر سر گردنه است.
گردنه. [] (اِخ) از دیه های قاسان. (تاریخ قم ص 138).
گردنه. [گ َ دَ ن َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در 12000گزی شمال مسکون و 1000گزی راه شوسه ٔ بم به سبزواران. دارای 10 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
جایی از کوه که بهمنزلۀ گردن کوه است، راه سخت و پرپیچوخم در کوه، گردنگاه،
حل جدول
عقبه
مترادف و متضاد زبان فارسی
پز، بند، پژ، تپه، کتل، کوه، کوهراه، گریوه، گلوگاه
فارسی به انگلیسی
Gorge, Notch, Pass
فارسی به عربی
جزع، رغبه
گویش مازندرانی
گردنه، غیرآبادی خرابه، می گردد می چرخد
فرهنگ فارسی هوشیار
راه سخت و پرپیچ و خم در کوه
فارسی به آلمانی
Ausschnitt (m), Hals (m), Nacken
معادل ابجد
279