معنی گرسنه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(گُ رُ نِ) (ص.) مقابل سیر. مجازاً: بسیار نیازمند.
فرهنگ عمید
انسان یا حیوان که معدهاش خالی و محتاج غذا باشد،
[مجاز] حریص، آزمند،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
جایع، گشنه، ناشتا، قحطیزده،
(متضاد) سیر
فارسی به انگلیسی
Hollow, Hungry, Starveling
فارسی به ترکی
aç
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) آنکه احساس احتیاج بخوردن غذا کند جایع: بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست بس جان بلب آمد که برو کس نگریست. (گلستان) جمع: گرسنگان.
فارسی به ایتالیایی
affamato
معادل ابجد
335