معنی گرم کردن

فارسی به انگلیسی

گرم‌ کردن‌

Heat, Swelter, Warm

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

گرم کردن

(مصدر) حرارت دادن گرما دادن، شتاب کردن تعجیل کردن، تند راندن سریع راندن: . . . اسب از دنبال او گرم کرد و او را بکمند گرفت، بقهر و غضب درآمدن تحریک کردن: چه باید خویشتن را گرم کردن ک مرا در روی خود بیشرم کردن ک (نظامی)، حریص ساختن. یا آبی گرم کردن با کسی با او جماع کردن. یا جایی گرم کردن. ساکن شدن در جایی. یا چشم گرم کردن. اندکی گفتن، یکدیگر را سیر نگاه کردن: زمانی بهم چشم کردند گرم از آن پس گرفتند رو نرم نرم. یا گرم کردن دل کسی را. با او دوستی کردن مهرورزیدن، تشویق کردن. یا گرم کردن دیگ. دیگ را بر روی آتش نهادن و حرارت دادن، ته مانده خوراکی را که در دیگ مانده بر آتش نهادن تا گرم گردد. یا گرم کردن سر کسی را. او را مشغول داشتن سرگرم کردن: اگر تو بچه ای در دامانش گذاشته و سرش را گرم کرده بودی از همه این ناراحتیها. . . آسوده بودی. یا گرم کردن مجلس. رونق دادن آن مجلس آرایی کردن: خیلی مایل بودند که آبجی خانم پای منبر آنها بوده باشد تا مجلس را از گریه ناله و شیون خودش گرم بکند. یا گرم کردن معرکه. رونق دادن بمعرکه بوسیله نقل داستهانهای شیرین.


گرم گرم

‎ بسیار گرم داغ (هوا و غیره) : سمک گفت: ای جوانمرد خ راه تو دور است و گرما گرم است، در حال گرمی: ضماد را گرما گرم روی دمل گذاشتن، بحبوحه صمیم: در گرماگرم روزگارانی بود که دولت. . . نقشه وسیع متحدالشکل کردن لباسها را دنبال میکرد.

لغت نامه دهخدا

گرم کردن

گرم کردن. [گ َ ک َ دَ] (مص مرکب) به آفتاب یا آتش و غیره: تسخین. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). اِحماء. حرارت دادن:
ملک را گرم کرد آن آتش تیز
چنانک از خشم شد بر پشت شبدیز.
نظامی.
|| کنایه از شتاب کردن و تعجیل نمودن. (برهان) (آنندراج). || تند راندن. به جولان درآوردن:
پس اندر همی راند بهرام نرم
بر او بارگی را نکرد ایچ گرم.
فردوسی.
چو با مهتران گرم کرد اسب شاه
زمین گشت جنبان و پیچان سپاه.
فردوسی.
شاه [اسکندر] چشم بر ملکاناسوت [پادشاه مصر در میدان جنگ] نهاده بود، اسب از دنبال او گرم کرد و اورا به کمند گرفت. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی). شاه اسکندر اسب گرم کرد با سواری هزار. (اسکندرنامه ٔنسخه ٔ سعید نفیسی).
چو مرکب گرم کرد از پیش یاران
برون افتاداز آن هم تک سواران.
نظامی.
|| به قهر و غضب درآوردن. (برهان) (آنندراج):
چه باید خویشتن را گرم کردن
مرا در روی خود بیشرم کردن.
نظامی.
ملک را چنان گرم کرد این خبر
که جوشش برآمد چو مرجل بسر.
سعدی (بوستان).
|| حریص ساختن. (برهان). || کنایه از افزون کردن. (آنندراج). با اسم ترکیب شود و معانی خاص دهد:
- جای گرم کردن، کنایه از نشستن یاخفتن، یا ساکن شدن در جائی:
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز
که تا جا گرم کردی گویدت خیز.
نظامی.
- چشم گرم کردن، کمی خفتن. چشم روی هم نهادن برای خواب. خواب گونه:
فرودآمد از بارگی شاه نرم
بدان تا کند بر گیا چشم گرم.
فردوسی.
- || یکدیگر را سیر نگریستن. تیز به روی هم نگاه کردن:
زمانی بهم چشم کردند گرم
از آن پس گرفتند رو نرم نرم.
اسدی.
- دل کسی را گرم کردن و داشتن، با او مهر ورزیدن. دوستی کردن. بجای او نیکوئی کردن:
دل پهلوانان همی گرم دار
به گفتار با هرکس آزرم دار.
فردوسی.
دل مهتران را بدو گرم کرد
همه داد و بیداد آزرم کرد.
فردوسی.
او کند بر همه احوال دل سلطان گرم
او رسد ممتحنان را بر سلطان فریاد.
فرخی.
- دیگ را گرم کردن، ته مانده ٔ خوراکی را که در دیگ مانده است بر آتش نهادن تا گرم شود:
سفله دارد ز بهر روزی بیم
نخورد دیگ گرم کرده کریم.
سنائی.
- سرگرم کردن، مشغول داشتن.
- گرم کردن مجلس، مجلس آرائی با سخنان نیکو و بجا و مناسب گفتن چنانکه مجلسیان را مجذوب کند.
- گرم کردن معرکه، داستانهای شیرین و جالب گفتن چنانکه معرکه نشینان را مجذوب سازد. رجوع به معرکه شود.
- مژه گرم کردن، چشم گرم کردن.
- هنگامه را گرم کردن. رجوع به بازار گرم کردن شود.


چشم گرم کردن

چشم گرم کردن. [چ َ / چ ِ گ َ ک َ دَ] (مص مرکب) کنایه از خواب کردن اندک باشد. (برهان). چشم گرم ساختن و دیده گرم کردن و مژگان گرم کردن. (از آنندراج). اندکی خوابیدن. (آنندراج). اندک خواب کردن. (ناظم الاطباء). ابتدای خواب. (فرهنگ نظام):
فرودآمد از بارگی شاه نرم
بدان تا کند بر گیا چشم گرم.
فردوسی (از آنندراج).
در نظر هنگامه ٔ شور قیامت جلوه داد
لحظه ای کزخواب راحت چشم ما را گرم کرد.
باقر کاشی (از آنندراج).
غم بی دلبری بسیار بی آسایشم دارد
گر آتش طلعتی میبود چشمی گرم میکردم.
تأثیر (از آنندراج).
عمر راحت دشمن ما رفت چون برق و نداد
آنقدر فرصت که کس چشمی تواند گرم کرد.
تأثیر (از آنندراج).
رجوع به چشم گرم ساختن و چشم گرم شدن شود.


گرم گرم

گرم گرم. [گ َ گ َ] (ص مرکب، ق مرکب) گرماگرم. رجوع به گرماگرم شود.


عنان گرم کردن

عنان گرم کردن. [ع ِ گ َ ک َ دَ] (مص مرکب) جلد و شتاب رفتن. عنان تیز شدن. (از آنندراج). عنان ریز شدن. بتاختن داشتن اسب:
تنوری چنین گرم بربند نان
ره انجام را گرم تر کن عنان.
نظامی.


گرم

گرم. [گ َ] (ص) پارسی باستان گرما [در پادا: گَرما]، اوستا گرما، پهلوی گَرم، هندی باستان غرما (گرمی)، ارمنی جرم، جرمن (تب)، کردی و بلوچی گَرم، افغانی غرما، استی غرم، کرم، شغنی گَرم، سریکلی زهورم، گورم. (حاشیه ٔ برهان چ معین). مقابل سرد. (برهان) (آنندراج). سُخُن. (منتهی الارب): و پیغمبر را علیه السلام گفت تو اندر میانه بنشین تا گرمت نبود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه.
رودکی.
گرانمایه خوانی بیاورد مرد
برو خوردنیها زگرم و ز سرد.
فردوسی.
نه گرماش گرم و نه سرماش سرد
همه جای شادی و آرام و خورد.
فردوسی.
بجوشیدش از دیدگان خون گرم
به دندان همی کند از تنش چرم.
عنصری.
پس بساروج بیندود همه بام و درش
جامه ای گرم بیفکند پلاسین ز برش.
منوچهری.
شرابی که بترشی زند، مردمانی را که معده ها وجگرهای گرم دارند، شاید. (نوروزنامه). || شتاب و تعجیل. (برهان). جلد و شتاب. (غیاث). جلد وتیز و مفرط. (آنندراج):
اسپیک آمد همانگه نرم نرم
تا برد مر اسب او را گرم گرم.
رودکی.
بسی کرد خواهش که ایدر بایست
چنین گرم رفتی ترا روی نیست.
فردوسی.
پس اندر همی راند بهرام نرم
برو بارگی را نکرد ایچ گرم.
فردوسی.
پس اندر سواران برفتند گرم
که بر شیر جنگی بدرند چرم.
فردوسی.
آن ملاعین گرم درآمدند و نیک نیرو کردند. (تاریخ بیهقی).
رهی به پیش خود اندر گرفت و گرم براند
به زیر رایت منصور لشکر جرار.
فرخی.
ای قافله سالار چنین گرم چه رانی
آهسته که در کوه وکمر بازپسانند.
سعدی.
|| سختی. شدت. مقابل رخا.سرد:
سخن زهر و پازهر وگرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.
ابوشکور.
سواری گرانمایه نامش کهرم
رسیده بسی بر سرش سرد و گرم.
دقیقی.
|| تند. تندخو. مستبد:
نباید بود ازینسان گرم و خودکام
بقدر پای خود باید زدن گام.
نظامی.
|| محکم. سخت. بنیرو: از آن پتکها برگرفتی و بر سر وی [بر سر نمرود آنگاه که پشه در مغز او جای گرفته بود] همی زدندی و هر که گرم تر زدی گفتی من از شما خشنودترم. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). || سخت. شدید: دیگر سلاحها کار بفرمودند تیربارانی صعب بکرد[ند] و حمله های گرم آوردند، آن مردم حشری هزیمت کردند. (تاریخ سیستان). || خوب. بامحبت. دوستانه. باحرارت. بالطف. بامهربانی:
یکی نامه را گرم پاسخ نوشت
بیاراست قرطاس را چون بهشت.
فردوسی.
بگفتار گرم و به آواز نرم
فرستاده را راه دادی بشرم.
فردوسی.
برستم چنین گفت [گیو] کای بافرین
گزین همه مهتران زمین
چنان شادگشتم به دیدار تو
برین پرسش گرم و گفتار تو
که بی جان شده باز یابد روان
و یا پیرسر مرد گردد جوان.
فردوسی.
چو دیدم من این خوب چهر ترا
همین پرسش گرم و مهر ترا.
فردوسی.
بفرمودشان تا نوازند گرم
نخوانندشان جز به آواز نرم.
فردوسی.
بلکاتکین گفت فرمانبردارم و میان ایشان سخت گرم بود. (تاریخ بیهقی).
یاد از آن حجره ٔ حکیم شریف
و آن حریفان گرم خوش خنده.
سوزنی.
همچو سروی بر پای خاست و بخرامید و پیش مأمون بازآمد و خدمتی نیکو بکرد و عذری گرم بخواست. (چهارمقاله ٔ عروضی). || جزم. بی تخلف:
تهمتن چو بشنید شرم آمدش
برفتن یکی رای گرم آمدش.
فردوسی.
|| تیز. پرمشتری. بارونق. روا:
اگر چون میر یک تن بود از ایشان
نه چندان بد مر او را گرم بازار.
فرخی.
رجوع به گرم بازار و بازار گرم شود.
- آب گرم، اشک:
عنان تکاور همی داشت نرم
همی ریخت از دیدگان آب گرم.
فردوسی.
به آب گرم درمانده ست پایم
چو در زلفین در انگشت ازهر.
- بازار گرم، بازار بارونق. بازار پرمشتری:
هین در این بازار گرم بی نظیر
کهنه ها بفروش و ملک نقد گیر.
مولوی.
- پذیرایی گرم، پذیرایی مهمانان با لطف و محبت.
- پیغام گرم، پیغام بامهر، بامحبت، دوستانه:
بسی گرم پیغامها داده بود
ز چیزی که پیشش فرستاده بود.
فردوسی.
- خون گرم، کسی که با مردم بسیار معاشرت کند.
- دل گرم، مستظهر. قوی دل.
- دم گرم، دهن گرم. گفتار شیرین. زبان چرب.
- سخن گرم، گفتار گیرنده. سخن دلپذیر، نغز:
بشد منذر و شاه را کردنرم
بگسترد پیشش سخنهای گرم.
فردوسی.
چو بشنید شاه آن سخنهای گرم
ز گردان چینی به آواز نرم.
فردوسی.
بیازید و بگرفت دستش بشرم
بسی گفت شیرین سخنهای گرم.
اسدی.
- سلاح گرم، اسلحه ٔ آتشین چون تپانچه.
- گفتار گرم، سخن گرم:
برفتند زی ماه رخسار پنج
ابا گرم گفتار و دینار و گنج.
فردوسی.
دگر می گسارد به آواز نرم
همی دل ستاند بگفتار گرم.
فردوسی.
- مجلس گرم، مجلس دوستانه.
- هنگامه ٔ گرم، ازدحام. شلوغی:
بر چارسوی عنصر هنگامه ای است گرم
پرهیز کن ز جیب شکافان بی نشان.
اثیر اخسیکتی.

گرم. [گ ُ] (اِ) غم و اندوه و زحمت سخت و گرفتگی دل و دلگیری باشد. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج):
گر درم داری گزند آرد بدین
لیکن او را گرم درویشی گزین.
رودکی.
بدین زاری و خواری وگرم و درد
پراکنده بر تارکش خاک و گرد.
فردوسی.
همه گرم و در دست تیمار و رنج
بر این است رسم سرای سپنج.
فردوسی.
گهی با می و رود و رامشگران
گهی با غم و گرم و رنج گران.
فردوسی.
امیر شاد و بدو بندگان همه شاد
مخالفان همه با گرم و انده و تیمار.
فرخی.
کامران باش و شادمانه بزی
دشمنانت اسیر گرم و حزن.
فرخی.
تو شیری و شیران بکردار غرم
برو تا رهانی دلم را ز گرم.
عنصری.
بشد رامین روان بر کوه چون غرم
روانش پرنهیب و دل پر از گرم.
(ویس و رامین).
گریزندگان نزد فغفوز باز
رسیدند با رنج و گرم و گداز.
اسدی (گرشاسب نامه).
که را بیش بخشد بزرگی و ناز
فزونتر دهد رنج وگرم و گداز.
اسدی.
بلای خیری و درد شقایق را پزشک آید
غم نسرین و گرم یاسمن را غمگسار آید.
لامعی.
تو همه ساله به شادی و طرب
مانده اعدای تو در گرم و زحیر.
زان باده که با بوی گل و گونه ٔ لعل است
قفل در گرم است و کلید در شادی.
(اسرارالتوحید).
هر که درخدمت او گشت رهی گشت رها
از غم و رنج و عنا و تعب و گرم و اسف.
سوزنی.
گر تو کور و کر شدی ما را چه جرم
ما در این رنجیم و در اندوه و گرم.
مولوی.
با دل خود گفت [نصوح] کز حد رفت جرم
از دل من کی رود آن ترس و گرم.
مولوی.
|| گرفتن اندک از جمله ٔ طلب بسیار. (برهان) (آنندراج) (اشتینگاس). || قوس قزح. (برهان). || در نسخه ٔ میرزا بمعنی زخم آمده است. || کمان رستم. (رشیدی).

گرم. [گ ُ] (اِ) در لهجه ٔ عوام، میان دو دوش و گوشت پس گردن نزدیک به مازه را گویند.

فارسی به ایتالیایی

گرم کردن

riscaldare

scaldare

فارسی به آلمانی

گرم کردن

Eifer (m), Erhitzen, Erwärmen, Glut (f), Heizen, Hitze (f), Warm [noun], Wärme (f)

حل جدول

فارسی به عربی

گرم کردن

اطه، حراره، دافی، فرن

فرهنگ عمید

گرم

[مقابلِ سرد] دارای حرارت: آب گرم،
به‌وجود آورندۀ گرما: پتوی گرم،
(صفت، قید) [مجاز] بامحبت و صمیمیت: سلامِ گرم،
[عامیانه، مجاز] پرهیجان، باشور و نشاط: مجلس گرم،
[مجاز] مطلوب، دلنشین: صدای گرم،
ویژگی رنگی که القاکنندۀ احساس گرما یا هیجان است: نارنجی رنگی گرم است،
(طب قدیم) از مزاج‌های چهارگانۀ بدن: طبع گرم،
(قید) در حال گرمی: چای را گرم بنوش،
* گرم راندن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
تند راندن، به‌شتاب راندن،
شتافتن، تند رفتن،
* گرم گرفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] با کسی به‌گرمی و محبت صحبت کردن، اظهار دوستی کردن،

معادل ابجد

گرم کردن

534

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری