معنی گروس
لغت نامه دهخدا
گروس. [گ ُ] (اِ) موی پیچه و موی باف زنان. (برهان) (آنندراج):
چو آورد چرخ از ستاره سپاه
شب قیرگون شد گروس سیاه.
اسدی.
(در گرشاسب نامه ٔ اسدی چ حبیب یغمایی بصورت «گروس » آمده. رجوع به فهرست آن کتاب ص 491شود). رجوع به کرس شود. || چرک و ریم جامه و بدن. (برهان) (آنندراج). رجوع به کرس شود. || گرسنگی. (برهان) (آنندراج). مخفف آن گرس است.
گروس. [گ َ] (اِخ) از نام طایفه ٔ گادوز یا کادوس که در آن محل رحل اقامت انداختند و اسم خود را به این ناحیه دادند گرفته شده و کادوس کم کم گروس شده. (التدوین فی احوال جبال شروین).
گروس. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان چمچال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان، واقع در 15000گزی جنوب خاور صحنه و 8000گزی جنوب شوسه ٔ کرمانشاه به همدان. هوای آن معتدل، دارای 300 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه ٔ گاماسیاب تأمین میشود. محصول آن غلات، تریاک و حبوبات و توتون، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. امامزاده ای دارد. در دو محل بفاصله ٔ دو هزارگزی واقع به علیا و سفلی مشهور، سکنه ٔ علیا 150 تن است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ناحیه ٔ گروس: از مشرق به قزوین، از شمال به خمسه و افسار، از جنوب به همدان یعنی در مشرق کردستان اردلان قرار گرفته. اراضی آن نسبهً مسطح تر ازناحیه ٔ اصلی کردستان میباشد، شامل مراتع وسیع و گله داری آن مهم است. ناحیه گروس شامل 7 بلوک و 300 قریه و 50 فرسنگ مربع مساحت و 10000 خانوار است که بطور تقریب 5000 سکنه میباشد. بلوکات معروف آن کرانی سیلتان، سیا منصور نجف آباد، خسروآباد، پیرتاج و بیجار است. از بلوکات مذکوره در فوق دو بلوک معتبر و قابل ذکر است یکی سقز و دیگر بانه. (جغرافیای غرب ایران کریمی ص 71 و 72).
گروس. [گ َ ر ر] (اِخ) دهی است از دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند، واقع در 26 هزارگزی جنوب خاوری مرند و 4 هزارگزی شوسه و خط آهن مرند به تبریز. هوای آن جلگه معتدل و دارای 693 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گروس. [گ َرْ رو] (اِخ) دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 57 هزارگزی جنوب باختر قره آغاج و23هزاروپانصدگزی جنوب باختری شوسه ٔ مراغه به میانه.هوای آن معتدل و دارای 350 تن سکنه است. آب آنجا ازرودخانه ٔ جیران تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود، بزرک و شغل اهالی زراعت، صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
گروس. [گ َرْ رو] (اِخ) به احمدآباد معروف است.و احمدآباد از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد رجوع شود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
فرهنگ معین
حل جدول
نام قدیم بیجار
فارسی به انگلیسی
Filth, Hunger
فرهنگ فارسی هوشیار
به آرش ستبرا، رمن (مجموع)، نا ویژه
معادل ابجد
286