معنی گریزنده

لغت نامه دهخدا

گریزنده

گریزنده. [گ ُ زَ دَ / دِ] (نف) احترازکننده. فرار کننده. آبِق. داعِل. هارِب. نَفور. (منتهی الارب):
گریزندگان را در آن رستخیز
نه روی رهایی نه راه گریز.
فردوسی.
تنی دید چون موی بگداخته
گریزنده جانی به لب تاخته.
نظامی.
چو بر جنگ شد ساخته سازشان
گریزنده شد دیو از آوازشان.
نظامی.
|| بمجاز ترسو:
به پرموده گفت ای گریزنده مرد
تو گرد دلیران جنگی مگرد.
فردوسی.
|| بدور. برکنار. فارغ:
خداوند بخشایش و راستی
گریزنده از کژی و کاستی.
فردوسی.


گریزنده یاب

گریزنده یاب. [گ ُ زَ دَ / دِ] (نف مرکب) آنکه گریزنده را دریابد. مجازاً اسب تیزتک. اسب تندرو که بدنبال فراری رود و او را بگیرد:
همان ترک بیرون زد از صف چو شیر
گریزنده یاب ابلقی تند زیر.
(گرشاسب نامه).

فارسی به انگلیسی

گریزنده‌

Absconder, Evader

فرهنگ فارسی هوشیار

گریزنده

‎ (اسم) فرار کننده فرار، فارغ برکنار: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی، ترسو: به پرموده گفت: ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد خ جمع: گریزندگان.


گریزنده یاب

‎ (صفت) آنکه گریزنده را در یابد، اسب تیز رو که بوسیله آن دنبال فراری روند و او را بگیرند: همان ترک بیرون زد از صف چو شیر گریزنده یاب ابلق تند زیر.


خاقل

گریزنده


ماخل

گریزنده

فرهنگ عمید

گریزنده

فرار‌کننده، کسی که از دست دیگری یا از برابر چیزی می‌کند،

حل جدول

گریزنده

فار

رموک، هارب

هارب


اسب گریزنده

رموک


گریزنده و رمنده

نافر


از هم گریزنده

متنافر

فارسی به عربی

گریزنده از مرکز

طارد مرکزی، غریب اطوار

فارسی به آلمانی

گریزنده از مرکز

Exzentrisch [adjective]

معادل ابجد

گریزنده

296

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری