معنی گریزنده

لغت نامه دهخدا

گریزنده

گریزنده. [گ ُ زَ دَ / دِ] (نف) احترازکننده. فرار کننده. آبِق. داعِل. هارِب. نَفور. (منتهی الارب):
گریزندگان را در آن رستخیز
نه روی رهایی نه راه گریز.
فردوسی.
تنی دید چون موی بگداخته
گریزنده جانی به لب تاخته.
نظامی.
چو بر جنگ شد ساخته سازشان
گریزنده شد دیو از آوازشان.
نظامی.
|| بمجاز ترسو:
به پرموده گفت ای گریزنده مرد
تو گرد دلیران جنگی مگرد.
فردوسی.
|| بدور. برکنار. فارغ:
خداوند بخشایش و راستی
گریزنده از کژی و کاستی.
فردوسی.

فرهنگ عمید

گریزنده

فرار‌کننده، کسی که از دست دیگری یا از برابر چیزی می‌کند،

حل جدول

گریزنده

فار

رموک، هارب

هارب

فارسی به انگلیسی

گریزنده‌

Absconder, Evader

فرهنگ فارسی هوشیار

گریزنده

‎ (اسم) فرار کننده فرار، فارغ برکنار: خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی، ترسو: به پرموده گفت: ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد خ جمع: گریزندگان.

معادل ابجد

گریزنده

296

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری