معنی گستاخی
لغت نامه دهخدا
گستاخی. [گ ُ] (حامص) دلیری. بی باکی. (از آنندراج). بی پروایی. جسارت. تهور:
نیست از من عجیب گستاخی
که تو دادی به اولم دسته.
رودکی.
به گستاخی از باره آمد فرود
همی داد نیکی دهش را درود.
فردوسی.
دروغ آزمای است چرخ بلند
تو دل را به گستاخی اندر مبند.
فردوسی.
و اتفاق را بازرگانان روم بودند به ترکستان آمده بودند به گستاخی آنگه شنیده بودند که اسکندر بر کنار دریاست. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ خطی سعید نفیسی). و میان ما دوستی و یگانگی بود و آنچه پیش از این گفته بودیم از راه گستاخی بود از سر آن درگذشتیم. (تاریخ بخارای نرشخی).
بنده گستاخیی نخواهد کرد
گر ترا سوی عفو باشد میل.
انوری.
به گستاخی درآمد کی دلاَّرام
گواژه چند خواهی زد بیارام.
نظامی.
چو باشد گفتگوی خواجه بسیار
به گستاخی پدید آید پرستار.
نظامی.
جان به چه دل راه در این بحر کرد
دل به چه گستاخی از این چشمه خورد.
نظامی.
هرچه آید بر تو از ظلمات و غم
آن ز بی باکی و گستاخی است هم.
مولوی.
بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرأت ردّ باب.
مولوی.
مرد گستاخی نیم تا جان در آغوشت کشم
بوسه بر پایت دهم چون دست بالائیم نیست.
سعدی (غزلیات چ فروغی ص 67).
|| آشنایی سخت نزدیک که به اسرار و نهانیها آگاهی پیدا شود. || انبساط. (زمخشری) (تفلیسی).
گستاخی داشتن
گستاخی داشتن. [گ ُ ت َ] (مص مرکب) جسارت داشتن. رو داشتن: و این محمد دندان علیه اللعنه. مشرک زاده بود و... در خدمت امیر احمدبن عبدالعزیز گستاخی داشت. (کتاب النقض چ محدّث ص 323).
گستاخی کردن
گستاخی کردن. [گ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) جسارت کردن. (ناظم الاطباء):
معذور کن ای شیخ که گستاخی کردم
زیرا که غریبم من و مجروحم و خسته.
ابوالعباس عباسی (ازشرح احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 1158).
مباش ای شب چنین گستاخ بر من
که گستاخی کند از دوست دشمن.
(ویس و رامین).
و از ایشان اولاد و اعقاب بودند سادات علما صلحا معیشت از مال مشروع ساختندی و با سلاطین ایشان هیچ گستاخی نکردند. (تاریخ بیهقی).
گرندیم شاه گستاخی کند
تو مکن چون تو نداری آن سند.
مولوی.
هرکه گستاخی کند اندر طریق
گردد اندر وادی حیرت غریق.
مولوی.
|| استدعای ملایمت و ملاطفت نمودن. (ناظم الاطباء). مباسطت. انبساط. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب).
فارسی به انگلیسی
Abruptness, Audacity, Brass, Effrontery, Familiarity, Forwardness, Gall, Gruffness, Immodesty, Impertinence, Impoliteness, Impudence, Incivility, Insolence, Liberty, Rudeness, Sauciness, Temerity
فرهنگ عمید
بیپروایی، جسارت،
بیشرمی، وقاحت،
* گستاخی کردن: (مصدر لازم)
بیپروایی کردن، جسارت کردن،
پررویی کردن،
فرهنگ فارسی هوشیار
جسارت بی پروایی: هر چه آید برتو از ظلمات و غم آن زبی باکی و گستاخی است هم. (مثنوی)، وقاحت پررویی.
گستاخی داشتن
(مصدر) جسارت داشتنبی پروا بودن: و این محمد دندان علیه اللعنه: مشرک زاده بود و. . . در خدمت امیر احمد بن عبدالعزیز گستاخی داشت، وقاحت داشتن پررو بودن.
حل جدول
فارسی به آلمانی
Anmaßung (f), Arroganz (f), Hochmut (m)
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) دلیری، بی پروایی.
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیباکی، بیپروایی، بیحیایی، بیشرمی، پررویی، جراءت، جسارت، شوخی، وقاحت
فارسی به عربی
بذایه، برونز، تامین، تکبر، جراه، صفراء، صلافه، فرضیه، کبریاء، وقاحه
واژه پیشنهادی
خیره رویی
معادل ابجد
1091