معنی گسترده شدن
لغت نامه دهخدا
گسترده شدن. [گ ُ ت َ دَ / دِ ش ُ دَ] (مص مرکب) منتشر شدن. اِفتِراش. اِسباط. اِنبِساط. اِنطِحاح. طَحو. (منتهی الارب):
چنین آگهی دارم از راستان
که در مصر گسترده شد داستان.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- گسترده شدن دست، فرمانروا شدن. تسلط یافتن. مستولی شدن. حاکم شدن:
از آن پس که گسترده شد دست شاه
سراسر جهان شد ورا نیکخواه.
فردوسی.
رجوع به گسترده گردیدن شود.
|| پهن. منبسط:
چنین داد پاسخ که مندیش از این
نه گسترده از بهر من شد زمین.
فردوسی.
گسترده
گسترده. [گ ُ ت َ دَ / دِ] (ن مف) پهن کرده. منبسط. (تفلیسی). پهن شده:
من ایران نخواهم نه خاور نه چین
نه شاهی نه گسترده روی زمین.
فردوسی.
بهر جای گسترده بد کار دیو
بریده دل از ترس کیهان خدیو.
فردوسی.
از بسی پر ملک گسترده زیر پای حاج
حاج زیر پای فرش سندس الوان دیده اند.
خاقانی.
|| مفروش. فرش شده: قصرشیرین، دهی است بزرگ و باره ای دارد از سنگ و اندر وی یکی ایوان است از سنگ مرمر گسترده. (حدود العالم). حمص، شهری است بزرگ و خرم و آبادان و همه ٔ راههای ایشان به سنگ گسترده است. (حدود العالم).
گسترده گردیدن
گسترده گردیدن. [گ ُ ت َ دَ / دِ گ َ دی دَ] (مص مرکب) منتشر شدن. انتشار. || منبسط گردیدن. وسعت یافتن. تَهَیﱡع.هَیْعْ. (منتهی الارب). و رجوع به گسترده شدن شود.
فارسی به انگلیسی
Expand, Open, Splay, Spread, Stretch, Unroll
فارسی به ترکی
yayılmak
فرهنگ فارسی هوشیار
منتشر شدن، افتراش
گسترده
(اسم) پهن کرده منبسط: من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین، مفروش فرش شده: حمص شهریست بزرگ و خرم و آبادان و همه راههای ایشان بسنگ گسترده است.
فرهنگ معین
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بسیط، پخش، پهن، پهناور، شایع، عریض، مبسوط، منبسط، وسیع
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Weitverbreitet [adjective]
فرهنگ عمید
پهنشده،
معادل ابجد
1043