معنی گسل

لغت نامه دهخدا

گسل

گسل. [گ ُ س ِ / س َ] (اِمص) گسیختن. (برهان). || (نف) گسلنده:
کدام است گفت از شما شیردل
که آید سوی نیزه ٔ جان گسل.
فردوسی.
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است.
سعدی.
دلبندم آن پیمان گسل، منظور چشم آرام دل
نی نی دلاَّرامش مخوان کز دل بِبُرد آرام را.
سعدی.
|| رهاشونده. || (ن مف) گسیخته و رهاشده. || شکافته شده. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

گسل

(گُ سَ) (اِ.) شکست در بخشی از پوسته جامد زمین که باعث جابه جایی چینه ها می شود.

(گُ س) (پس.) با بعضی واژه ها، معنای گسلنده می دهد. مانند: پیمان گسل.

فرهنگ عمید

گسل

گسلاندن
گسلاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پیمان‌گسل،

حل جدول

گسل

ایجاد شکستگی و اختلاف ارتفاع در لایه های زمین

فرهنگ فارسی هوشیار

گسل

(اسم) در بعضی ترکیبات بمعنی گسلنده آید: جان گسل پیمان گسل مهر گسل.

معادل ابجد

گسل

110

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری