معنی گشاده
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
دست (~. دَ) (ص مر.) بخشنده، جوانمرد.
باز شده، مفتوح، فتح شده، جاری کرده، روان ساخته، شاد کرده. [خوانش: (گُ دِ) (ص مف.)]
فرهنگ عمید
باز،
فراخ،
[قدیمی] آشکار و بیپرده،
حل جدول
فراخ
مترادف و متضاد زبان فارسی
رحب، فراخ، گشاد، مبسوط، منبسط، وسیع، باز، مفتوح،
(متضاد) بسته
فارسی به انگلیسی
Broad, Obtuse, Patent
فارسی به عربی
براءه الاختراع
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) مفتوح باز شده مقابل بسته مسدود: بعضی از جانوران که پرک چشم ندارند چشمهای ایشان همیشه گشاده بود، رها شده: بر آخورش استوار ببند چنانکه گشاده نتواند شد، جاری کرده روان ساخته، تصرف کرده فتح کرده، شاد کرده، جدا کرده منفصل: دو دست بر خاک زند انگشتها از یکدیگر گشاده و باطن انگشتها ء چپ بر پشت انگشتان راست، حل کرده، روان کرده (شکم و مانند آن)، زایل کرده رفع کرده، بهم زده، آشکار کرده، راست شده درست شده، حاصل شده نتیجه داده، قطع رابطه کرده، منجلی پس از کسوف و خسوف.
واژه پیشنهادی
وا
معادل ابجد
330