معنی گفت و گو
لغت نامه دهخدا
گفت و گو. [گ ُ ت ُ] (ترکیب عطفی، اِمص مرکب) صحبت. بحث. سخن. محاوره:
نگر نرّه دیو اندرین جست و جو
چه جست و چه دید اندرین گفت و گو.
فردوسی.
گفت و گوهاست در این راه که جان بگدازد
هر کسی عربده ٔ این که مبین، آن که مپرس.
حافظ.
بی گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد
با زلف دلکش تو کرا روی گفت و گو است.
حافظ.
رجوع به گفتگو، گفتگوی و گفت و گوی شود.
حل جدول
مباحثه
فارسی به ترکی
diyalog, konuşma
اصطلاحات سینمایی
حرف هایی که بین شخصیت ها رد و بدل می شود و معمولا با حرکت لب های آنها هماهنگ است. البته گفت و گو می تواند ناهمگاه با حرکت لب ها، به صورت صدای روی فیلم، به عنوان خاطره به گوش برسد. گفت و گوها، معمولا سر صحنه و هم زمان با خود فیلم ضبط می شود اما مواردی هم هست که به خاطر مشکلات مکانی یا گرفتاری های دیگر، صدا را در مرحله های بعد ضبط می کنند و به فیلم می افزایند.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
532