معنی گلکان

لغت نامه دهخدا

گلکان

گلکان. [گ ِ] (اِخ) دهی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست بخش داراب شهرستان فسا، واقع در 44000گزی جنوب داراب در دشت ایزدخواست. هوای آن گرم و دارای 52 تن سکنه است. آب آن از چاه و محصول آن غلات، لبنیات، پشم و پوست است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن فرعی است. اهالی در حدود دشت ایزدخواست ییلاق و قشلاق میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


افراختن

افراختن. [اَ ت َ] (مص) برداشتن و بلند ساختن. (برهان) (آنندراج). برآوردن. بلند کردن. (شرفنامه ٔ منیری) (مؤید). افراشتن مرادف آنست. (شرفنامه ٔ منیری). و رواست که همزه را حذف کنند و فا را فتح دهند. (مؤید):
براه بیابان برون تاختند
همه جنگ را گردن افراختند.
فردوسی.
یکی را دم اژدها ساختن
یکی را به ابر اندر افراختن.
فردوسی.
بگرد فرامرز درتاختند
بکین دلیران سر افراختند.
فردوسی.
چه پیش آرد زمان کان درنگردد
چه افرازد زمین کان برنگردد.
نظامی.
هر که خود را چنانکه بود شناخت
تا ابد سر بزندگی افراخت.
نظامی.
پایه ٔ خورشیدنیست پیش تو افروختن
یا قد و بالای سرو پیش تو افراختن.
سعدی.
بلندآواز نادان گردن افراخت
که دانا را به بیشرمی بینداخت.
(از گلستان).
آنکه میافراخت سر چون خیمه بر گردون بری
شد اسیر خواری و مستوجب چندین عذاب.
سلمان ساوجی.
- بازو افراختن، بلند کردن بازو. جنگیدن:
بهرجا که بازو برافراختن
سر خصم در پایش انداختن.
نظامی.
- برافراختن، برافراشتن. بلند کردن. برکشیدن:
طوطیکان بر گلکان تاختند
آهوکان گوش برافراختند.
منوچهری.
بدان نفس که برافرازد آن یتیم علم
بدان زمان که براندازد این عروس نقاب.
خاقانی.
یا پایه ٔ همتم برافراز
یا همت من چو پایه کن پست.
خاقانی.
گر آنها که پیشینگان ساختند
بنیرنگ و افسون برافراختند.
نظامی.
که شه چون ز مشرق برون برد رخت
بعرض جنوبی برافراخت تخت.
نظامی.
- به ابر افراختن، به ابر برکشیدن. به ابر رسانیدن. تا ابر بلند کردن:
به هر گوشه ای گنبدی ساخته
سرش را به ابر اندر افراخته.
فردوسی.
گر آیند ایدر همه ساخته
سنانها به ابر اندر افراخته.
فردوسی.
- تیغ افراختن، بلند کردن تیغ و برآوردن آن:
بگفت این و بفراخت برنده تیغ
بغرید برسان غرنده میغ.
فردوسی.
- رایت افراختن، بلند کردن رایت و برکشیدن آن:
بدین سازمندی جهانگیر شاه
برافراخت رایت ز ماهی بماه.
نظامی.
- سر برافراختن و سر افراختن، سر بلند کردن. بلند و رفیع ساختن:
همی گفت زار ای گو سرفراز
زمانی ز صندوق سر برفراز.
فردوسی.
به هر گوشه ای گنبدی ساخته
سرش را به ابر اندر افراخته.
فردوسی.
بباغ اندرون دخمه ای ساختند
سرش را به ابر اندر افراختند.
فردوسی.
گر آزار بودیش در دل ز من
سرم بر نه افراختی ز انجمن.
فردوسی.
آنکه میافراخت سر چون خیمه بر گردون بری
شد اسیر خواری و مستوجب چندین عذاب.
سلمان ساوجی.
- علم افروختن، بلند کردن علم و برکشیدن آن:
بدان نفس که برافرازد آن یتیم علم
بدان زمان که براندازداین عروس نقاب.
خاقانی.
- قد برافراختن، قد علم کردن. بلند کردن قد:
چند رخ افروختن چند قد افراختن
جان مرا سوختن کار مرا ساختن.
آزاد کشمیری (از آنندراج).
- گردن افراختن، گردن بلندکردن و کنایه از سرکشی و گردن کشی کردن:
خریدار این جنگ و این تاختن
بخورشید گردن برافراختن.
فردوسی.
ز بیشی و از گردن افراختن
وزین کوشش و غارت و تاختن
پشیمانی افزون خورد زانکه مست
بشب زیر آتش کند هر دو دست.
فردوسی.
جهانجوی چون دید بنْواختْشان
بخورشید گردن برافراختْشان.
فردوسی.
زبس تیغ بر گردن انداختن
نیارست کس گردن افراختن.
نظامی.
بلندآواز نادان گردن افراخت
که دانا را به بیشرمی بینداخت.
سعدی.
هرکه گردن بدعوی افرازد
خویشتن را بگردن اندازد.
سعدی.
هر که بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد.
سعدی.
- گوش برافراختن، بلند کردن گوش:
طوطیکان بر گلکان تاختند
آهوکان گوش برافراختند.
منوچهری.
- نام افراختن، بلندنام ساختن:
همی نام جاوید ماند نه کام
بینداز کام و برافراز نام.
فردوسی.
ز تن باز کردم سر ارجاسب را
برافراختم نام گشتاسب را.
فردوسی.
- یال افراختن، بلند گردیدن یال و بالیدن آن:
ببد تور از آن پس یکی بیهمال
برافراختش خسروی فر و یال.
فردوسی.
چو زان سو پرستندگان دید زال
کمان خواست از ترک و بفراخت یال.
فردوسی.
|| وصف کردن. چنانکه در این عبارت: کل یعرف بقوله و یوصف بفعله فقل سدیداً و افعل حمیداً؛ هر کس بگفتار شناخته شود و بکردار افراخته گردد، سخن گزیده گوی و براه کردار ستوده پوی. (از راحهالصدور راوندی). || بنا کردن. (مؤید). بپای کردن. (شرفنامه ٔ منیری). مصدر دوم غیرمستعمل آن افرازش است چنانکه در افراختم، بیفراز. (یادداشت مؤلف). || برکشیدن. (مؤید) (شرفنامه ٔ منیری):
نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست
لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).

حل جدول

گلکان

آبشاری در استان سیستان و بلوچستان


آبشار گلکان

آبشاری در استان سیستان و بلوچستان


آبشاری در استان سیستان و بلوچستان

آبشار گلکان

آبشار گلکان، آبشار اوگینک، آبشار لادیز، آبشار آبندساربوک، آبشار گلیک، آبشار شالمال، آبشار گواتامیچ (پیپ)،


آبشارهای سیستان و بلوچستان

سراب بدوک، اسپن، آبندساربوگ، گلکان

معادل ابجد

گلکان

121

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری