معنی گلین
لغت نامه دهخدا
گلین. [گ ُ] (اِخ) نام چهار ده نزدیک بهم از دهستان کفرآذر بخش گیلان شهرستان شاه آباد. و چهار ده مذکور عبارتند از: سه باغ بابالاده، نجار، چمن یااﷲیار و انجاورود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
گلین. [گ َ] (ترکی، اِ) در ترکی بمعنی بیوک و عروس: گلین خانم. گلین باجی. گلین آغا.
گلین. [گ ِ] (ص نسبی) منسوب به گل را گویند. (آنندراج). از گل ساخته:
بر سر هر خم بنهاد گلین تاجی
افسر هر خم چون افسر دراجی.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 165).
بسی خاک بنشسته بر فرق او
نهاده به سر بر گلین افسری.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 116).
درین قصر گلین و قصر سنگین
به امید تو کردم صبر چندین.
نظامی.
زرین چه کنم قدح گلین آر، ای دل
پای از گل غم برآر یکبار ای دل
تا از گل گورم ندمد خار، ای دل
گلگون می در گلین قدح دار، ای دل.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 723).
خوش نبود شاه دل اسب گلین زیر ران
رخش بهرای زر منتظر ران او.
خاقانی (دیوان ص 362).
گلین بارویش را ز بس برگ و ساز
به دیوار زرین بدل کردباز.
نظامی.
گلین خانه ای کو سرای من است
نه من هیکلی دان که جای من است.
نظامی.
گلین.[گ ُ] (ص نسبی) منسوب به گل، مانند: سیمین منسوب به سیم و مشکین منسوب به مشک. (آنندراج):
با دوست به گرمابه درم خلوت بود
وآن روی گلینش گل حمام آلود.
سعدی.
گلین. [گ ِ] (اِخ) نام دیهی است در حوالی ری که قلعه ٔ گلین داشته و منسوب بدانجا را گلینی میخوانده و کلین به کاف عربی همانا معرب آن باشد. و در قاموس گفته گلین بر وزن امین دیهی است از دیههای ری و از آنجا بوده است شیخ حافظ محمدبن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی. و اینکه او را به ضم کاف و فتح لام به وزن عبیدمیگویند غلط است. (آنندراج). و رجوع به کلین شود.
گلین. [گ ِ] (اِ) بافته ای است رنگارنگ، پارسی نیست و همان صحیفه ٔ مانی است که نقوش گوناگون داشته. (آنندراج).
گلین. [گ َ ی َ] (اِخ) دهی است از دهستان جنت رودبار بخش رامسر شهرستان شهسوار که در 46000گزی جنوب باختری رامسر واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 330 تن است. آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، سیب زمینی، عسل و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
گلین. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع در 32000گزی جنوب باختری سنندج و 3000گزی خانقاه. هوای آن سرد و دارای 1300 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
حل جدول
عروس آذری
فارسی به انگلیسی
Rosy
نام های ایرانی
ترکی به فارسی
عروس
گویش مازندرانی
از توابع جنت رودبار واقع در شهرستان تنکابن
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) عروس. توضیح در نام زنان بکار رود: گلین آغا گلین باجی گلین خانم. (صفت) منسوب به گل ساخته از گل: بسی خاک بنشسته بر فرق او نهاده بسر بر گلین افسری. (منوچهری) (صفت) منسوب به گل برنگ گل سرخ: با دوست به گرما به درم خلوت کرد وان روی گلینش گل حمام آلود. (سعدی)
معادل ابجد
110