معنی گل ارغوان

لغت نامه دهخدا

گل ارغوان

گل ارغوان. [گ ُ ل ِ اَ غ َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) گلی است سرخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). نام گیاهی است ارغوانی رنگ. نام نباتی است. رجوع به ارجوان شود: از شاخ زعفران گل ارغوان دمیده. (سندبادنامه ص 15). رجوع به ارغوان شود.


ارغوان

ارغوان. [اَ غ َ] (اِ) درختی باشد بغایت سرخ و رنگین، طبیعت آن سرد و خشک است، اگر از بهار آن شربتی سازند و بخورند رفع خمار کند و چوب آنرا بسوزانند بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه برآید و معرّب آن ارجوان است. (برهان). درختی است که شاخهای باریک دارد و در موسم بهار همه ٔ درخت از گلها سرخ میگردد و اصلاً برگ ندارد و در موسم دیگر پربرگ میشود. (غیاث اللغات). گلی است سرخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و گویند گیاهی است سرخ و صحیح آنست که درخت است و شاخهای آن باریک میشود و در تمام سال یک بار برگ آرد. (مؤید الفضلاء). درختی است که گلهای سرخ آورد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). و بکوهستان خراسان بسیار بود. (فرهنگ اوبهی). این درخت در دره های گرگان بیش از دیگر نقاط جنگلهای خزر هست و از ارتفاع 180 گزی تا 900 گزی دیده میشود. (گااوبا). دو گونه از این درخت در دره ٔ سفیدرود و دره های نسبهً گرم لرستان هست و هر دو گونه را ارغوان نامند. (گااوبا). ارجوان. خزریق. زمزریق. زعید:
مورد بجای سوسن آمد باز
می بجای ارغوان آمد.
رودکی.
همه غار و هامون پر از کشته شد
ز خون خاک چون ارغوان گشته شد.
فردوسی.
گل ارغوان راکند زعفران
پس از زعفران رنجهای گران.
فردوسی.
رخش پژمراننده ٔ ارغوان
جوان سال و بیدار و بختش جوان.
فردوسی.
آن قطره ٔ شبنم بر ارغوان بر
چون خوی ببناگوش نیکوان بر.
کسائی.
نسترن لؤلوی بیضا دارد اندر مرسله
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر گوشوار.
فرّخی.
گفتم چو برگ نیلوفر بود پیش از این
گفتا کنون ز خون عدو شد چو ارغوان.
فرّخی.
تابه ایام خزان نرگس بود
تا بهنگام بهاران ارغوان.
فرّخی.
ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست
مرغکانند عقیقین زده بر باب زنا.
منوچهری.
تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش
ارغنون بسته ست بلبل بر درخت ارغوان.
معزی.
ازاین سراچه ٔ آوا و رنگ، دل بگسل
به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا.
خاقانی.
لباس عافیت را تیغ چون گل چاک گرداند
ز خون دشمنان نیزه، درخت ارغوان گردد.
کمال اسماعیل.
بیرون زد ارغوان چو عرق از مسام شاخ
شسته بلعل ِ حل شده دیباجه ٔ عذار.
سیف اسفرنگ.
چون غرابست این جهان بر من از آن زلف غراب
ارغوان بار است چشمم زان لب چون ارغوان.
مظفری.
|| (ص) رنگ قرمز. سرخ. ارغوانی. ارجوان. نشاسته ای (رنگ). فرفیر:
چو سرو دلارای گردد بخم
خروشان شود نرگسان دژم
همان چهره ٔ ارغوان زعفران
سبک مردم شاد گردد گران.
فردوسی.
زمین ارغوان و هوا آبنوس
سپهر و ستاره پر آوای کوس.
فردوسی.
بنزدیک کیخسرو آمد دمان
به رخ ارغوان و بدل شادمان.
فردوسی.
همی پژمراند به رخ ارغوان
کند تیره دیدار روشن روان.
فردوسی.
چو دوری بگشت از می ارغوان
برافروخت رخسار شاه جهان.
فردوسی.
شد از شادمانی رخش ارغوان
که تن را جوان دید و دولت جوان.
فردوسی.
چو زو [کیخسرو] آگهی یافت کاوس کی
که آمد زره، پور فرخنده پی
پذیره شدش با رخی ارغوان
ز شادی دل پیر گشته جوان.
فردوسی.
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ٔ ارغوان نمی شاید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه ٔ خاک ما تماشاگه کیست.
خیام.
اهالی بابل رنگ ارغوانی را بسیار استعمال میکردند و در قدیم در مشرق نیز بسیار مشهور بود. (ارمیا 10:9) (سفر داوران 8:26) (استر 8:15). چنانکه پرده های هیکل و بعضی از لباسهای کهنه نیز به این رنگ بود. (حزقیال 25:4 و 35:6 و 39:29 و 2 تواریخ ایام 3:14). و سلاطین و اعیان و اعاظم نیز محض امتیاز از رعایا لباس ارغوانی در بر میکردند و بدین واسطه در وقتی که مسیح را در محکمه حاضر کردند، برای استهزاء وی را بلباس ارغوانی ملبس کردند. (یوحنا 19: 2 و 5). اهل صور و صیدون این رنگ را از صدف مخصوص تحصیل میکردند بدین واسطه در این صنعت مشهور گشتند و اکنون در طرف جنوب صیدا کومه ٔ عظیمی از صدفهائی که درزمان قدیم این رنگ را از آنها گرفته اند پیدا میشود و گاه ارغوانی را از کرمی که بر بلوط قرمز یافت میشود تحصیل میکردند. رجوع به قرمز شود. (قاموس کتاب مقدس).
|| چهره ٔ گلگون. رخ سرخ رنگ:
گر او را وامها می بازخواهند
چرا چون زعفران گشت ارغوانت.
ناصرخسرو.
گر زرد شد گیاهی در خشک سال هجران
پژمردگی مبادا آن تازه ارغوان را.
(از آنندراج).
|| (اِ) افسوس که به تازی حسرت خوانند. || چیزی عاریت. (مؤید الفضلاء).

ارغوان. [] (اِخ) قریه ای است بزرگ در ولایت و سنجاق معمورهالعزیز، و آن در قضای گبان معدنی ودر جنوب غربی فرات واقع است. (قاموس الأعلام ترکی).


ارغوان بار

ارغوان بار. [اَ غ َ] (نف مرکب) بارنده ٔ ارغوان. || خونبار:
چون غراب است این جهان بر من از آن زلف غراب
ارغوان بار است چشمم زان لب چون ارغوان.
مظفری.


ارغوان تن

ارغوان تن. [اَ غ َ ت َ] (اِخ) مریخ. (آنندراج):
بالات، شجاع ارغوان تن
زیر تو عروس ارغنون زن.
خاقانی.


ارغوان خد

ارغوان خد. [اَ غ َ خ َدد] (ص مرکب) سرخ چهره. معشوق گلعذار.


غنچه ٔ ارغوان

غنچه ٔ ارغوان. [غ ُ چ َ / چ ِی ِ اَ غ َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از شراره ٔآتش و اخگر. (انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از شراره ٔآتش باشد و اخگر آتش را نیز گویند. (برهان قاطع).


گل گل

گل گل. [گ ُ گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان دودانگه از دهات هزارجریب مازندران. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 164).

گل گل. [گ ُ گ ُ] (اِخ) دهی است از بخش ارکواز شهرستان ایلام واقع در 21000گزی شمال باختری قلعه، کنار راه مالرو ارکواز به ایلام. هوای آن معتدل و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رودخانه ٔ گل گل و محصول آن غلات دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنان آن در زمستان به گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

حل جدول

فرهنگ عمید

ارغوان

(زیست‌شناسی) گلی سرخ‌رنگ و پیوسته به ساقه که پیش از ظاهر شدن برگ‌ها شکفته می‌شود،
(زیست‌شناسی) گیاه این گل با برگ‌های گرد که در اول بهار گل می‌دهد و قسمت‌های مختلف آن مصرف دارویی دارد،
(صفت) [قدیمی، مجاز] = ارغوانی: زمین ارغوان و هوا آبنوس / سپهر و ستاره پرآوای کوس (فردوسی: ۳/۱۱۵)،
[قدیمی، مجاز] صورت سرخ و زیبا،

فرهنگ فارسی هوشیار

ارغوان

(اسم) درختی از تیره پروانه واران و سر دسته ارغوانیها که در ارتفاعات پایین (بین 180 تا 900 متر) میروید و برای زینت نیز کاشته میشود اکوان. ارغوانی (صفت اسم) منسوب به ارغوان برنگ ارغوان سرخ مایل به بنفش رنگی سرخ که به بنفشی زند سرخی که به سیاهی زند قرمز تیره آتشگون فرفیری، گل سرخ

نام های ایرانی

ارغوان

دخترانه، نام درختی که گل و شکوفه سرخ رنگ می دهد.، گلی قرمزرنگ

فرهنگ معین

ارغوان

(اَ غَ) (اِ.) درختی از تیره پروانه واران دارای برگ های گرد و گُل های سرخ.

فرهنگ پهلوی

ارغوان

نام گلی است

معادل ابجد

گل ارغوان

1308

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری