معنی گل میخ
لغت نامه دهخدا
گل میخ. [گ ُ] (اِ مرکب) نوعی از میخ آهن که سرش پهن میباشد. (آنندراج). میخ سربزرگ چوبی یا فلزی که بیشتر به دیوار اطاق کوبیده میشود برای آویختن چیزها از آن. (فرهنگ نظام). میخ بزرگ. میخ چادر. (ناظم الاطباء). میخی که سر آنرا بصورت گلی سازند:
در از سدره ٔ بوستان ثواب
ز گل میخیش رو شناس آفتاب.
ظهوری (از آنندراج).
بیا به درگه شاهنشهی که از در او
شکفته غنچه ٔ گل میخ بر رخ ایام.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
شب وصل تو نهان آمده ام تا دم صبح
ماه را ساخته گل میخی و بر در زده ام.
مسیح کاشی (از آنندراج).
عرصه ٔ شهر هری فوق سپهر اخضر است
درگهش را شمسه ٔ خورشید گل میخ در است.
آگهی هروی.
|| دگمه ای که خلخال و دست برنجن را بدان بند سازند. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(گُ) (اِمر.) نوعی میخ که سرش پهن است.
فرهنگ عمید
نوعی میخ که ته آن درشت و پهن است،
حل جدول
فلز تزیینى درهاى قدیم
فارسی به انگلیسی
Cleat, Doornail, Peg, Stud
فارسی به عربی
مسمار
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) میخ آهنین با سر مدور پهن (که بر دروازه کوبند یا میخ چادر و مانند آن) : شب وصل تو نهان آمده ام تا دم صبح ماه را ساخته گل میخی و بر در زده ام. (مسیح کاشی)، دگمه ای که خلخال ودست برنجن را بدان بند کنند.
فارسی به آلمانی
Nagel (m), Nageln
معادل ابجد
700