معنی گمانه

لغت نامه دهخدا

گمانه

گمانه. [گ ُ ن َ / ن ِ] (اِ) گمان. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی):
تو دل را بجز شادمانه مدار
روان را به بد در گمانه مدار.
فردوسی.
فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم
آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه.
خسروی.
گمان کسی را وفا ناید از وی
حکیمان بسی کرده اند این گمانه.
ناصرخسرو.
- گمانه بردن، خیال کردن. تصور کردن:
نباید که فردا گمانه بری
که من بودم آگه ازاین داوری.
فردوسی.

گمانه. [گ ُ ن َ / ن ِ] (اِ) مسبار.آلتی که با آن عمق را تعیین میکنند. (فرهنگستان).

گمانه. [گ ُ ن َ / ن ِ] (اِ) چاه اولی را گویند که چاه کنان بجهت دانستن اینکه زمین آب دارد و آب آن چه مقدار دور است میکنند. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). نخستین چاه کاریز که به جهت دانستن آب که چه مقدار است و چه مقدار دور است میکنند و به عربی حفیر گویند. (فرهنگ رشیدی):
چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
دقیقی.
فلک گر عطای تو کردی
بجز فیض دریا نبودی گمانه.
سیف اسفرنگ (از جهانگیری).
ای بس که دلم در طلب چشمه ٔ نوشَت
در بادیه ٔ فکر فروبرد گمانه.
ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 288).
- گمانه زدن، کندن چاه تا پیدا آید که زمین آب ده است یا نه. (یادداشت مؤلف).
- گمانه کردن، چاه کندن:
غور ایام را نیابد چرخ
گر جز از رای تو گمانه کند.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 538).
|| وزن کردن و اندازه گرفتن:
حلم ترا گمانه همی کرد ناگهان
بگسست هر دو پله ٔ میزان روزگار.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 150).
|| کاریزکن. (صحاح الفرس). چاهجوی و چاه کن. (برهان).

فارسی به انگلیسی

گمانه‌

Bore, Borehole, Hypothesis

فرهنگ عمید

گمانه

چاه یا نقبی که مقنی پیش از کندن قنات در محلی که گمان آب میبرد حفر میکند،
[قدیمی، مجاز] گمان، حدس،
* گمانه بردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
گمان بردن، ظن بردن،
تصور کردن،
* گمانه زدن: (مصدر لازم) کندن نقب یا چاه برای پی بردن به آب،
* گمانه کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] گمان کردن، پنداشتن،

فرهنگ معین

گمانه

گمان، حدس، چاه با نقبی که مقنی پیش از کندن قنات در محلی که گمان آب می رود حفر می کند. [خوانش: (گُ نَ یا نِ) (اِ.)]

حل جدول

فارسی به عربی

مترادف و متضاد زبان فارسی

گمانه

ظن، مظنه، احتمال

فرهنگ فارسی هوشیار

گمانه کردن

(مصدر) تصور کردن: گمان کسی را وفا ناید از وی حکیمان بسی کرده اند این گمانه. (ناصر خسرو)


گمانه بردن

(مصدر) تصور کردن: نباید که فردا گمانه بری که من بودم آگه از این داوری.

فارسی به آلمانی

چوب گمانه

Stab [noun], Zauberstab


گمانه زدن

Dröhnen, Einwandfrei, Gehörig, Geräusch (n), Gesund (m), Klingen

انگلیسی به فارسی

bore

گمانه


borehole

گمانه

معادل ابجد

گمانه

116

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری