معنی گمراه کردن

لغت نامه دهخدا

گمراه کردن

گمراه کردن. [گ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) فِتنه. (منتهی الارب). اِضلال. (زوزنی). (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). غَوایَه. غَی ّ. تَغویَه. اِغواء. (منتهی الارب). سرگردان کردن. بی راه کردن. آواره کردن. به بیراهه انداختن. ضد رهنمونی کردن:
درست از همه کارش آگاه کرد
که مر شاه را دیو گمراه کرد.
فردوسی.
و قباد را بفریفت و گمراه کرد. (فارسنامه ابن البلخی ص 84). و رجوع به گمراه شود.


گمراه

گمراه. [گ ُ] (ص مرکب) گم کرده راه. سرگشته. آواره. بی راه. روگردان. (ناظم الاطباء). تَیّاه. تَیهاف. خَسَر: سَباه، مرد عقل رفته و گمراه. ضَلول. ضال ّ. (دهار). عَتاهه. عَتاهیَّه. غَو. غاوی. غَوی ّ. غَیّان. (منتهی الارب):
دلخسته و محرومم و پی خسته و گمراه
گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه.
خسروانی.
شنیده ای که چه دیده ست رای زو و چه دید
شه مخالف بی رای کم هش گمراه.
فرخی.
ز راه آگه نبودم همچو گمراه
چو کرم سک ز طعم شهد، ناگاه.
(ویس و رامین).
چو گمراه بیندکسی روز و شب
ز بی توشگی جان رسیده به لب.
اسدی.
به ره بازآید این گمراه دیوت گر بخواهی تو
مسلمانی بیابد گر خرد باشد سلیمانش.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه تهران ص 234).
گر بدین مشغول گشتم لاجرم
رافضی گشتستم و گمراه نام.
ناصرخسرو (دیوان ص 298).
گمراه و سخن ز ره نمایی
در ده نه و لاف دهخدایی.
نظامی.
میروم گمراه نه دین و نه دل
تا نسیم رهنمایی پی برم.
عطار.
آئین تقوی ما نیز دانیم
اما چه چاره با بخت گمراه.
حافظ.
ما را به مستی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه.
حافظ.
- خواب گمراه، رؤیای کاذب. اضغاث احلام:
یقین گشت او را [گیورا] که جز شاه نیست
همان خواب گودرز گمراه نیست.
فردوسی.


گمراه گردانیدن

گمراه گردانیدن. [گ ُ گ َ دَ] (مص مرکب) به بیراهه انداختن. سرگردان کردن. اغواء [اِ]. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). و رجوع به گمراه و گمراه کردن شود.


گمراه گشتن

گمراه گشتن. [گ ُ گ َ ت َ] (مص مرکب) غَی ّ. غَوایه. (منتهی الارب). گمراه شدن. گمراه گردیدن.و رجوع به گمراه و گمراه شدن و گمراه گردیدن شود.

فارسی به انگلیسی

گمراه‌ کردن‌

Beguile, Corrupt, Inveigle, Lie, Misguide, Misinform, Mislead, Pervert, Seduce, Solicit, Tempt, Vitiate

واژه پیشنهادی

گمراه کردن

یاوه کردن


گمراه

بی ره

فرهنگ عمید

گمراه

کسی که راه را گم کرده،
[مجاز] کسی که از راه راست منحرف شده باشد،
* گمراه شدن: (مصدر لازم)
راه خود را گم کردن،
[مجاز] از راه راست منحرف شدن،
* گمراه کردن: (مصدر متعدی) [مجاز] کسی را از راه راست منحرف ساختن،
* گمراه گشتن: (مصدر متعدی) [مجاز] = گمراه شدن

حل جدول

گمراه کردن

اضلال

اغوا


گمراه

ضال

کژ

فرهنگ فارسی هوشیار

گمراه کردن

(مصدر) کسی را از راه خویش منحرف ساختن اضلال، از طریقه صواب منحرف گردانیدن اغوا ء، از دین حق منحرف ساختن اضلال.

فارسی به عربی

گمراه کردن

اغو، ضلل

مترادف و متضاد زبان فارسی

گمراه

ضال، غاوی، منحرف، منحط، ویلان، کژراه، سیاه‌دل، فاسد، ملحد،
(متضاد) مهتدی

فرهنگ معین

گمراه

(گُ) (ص مر.) سرگشته، آواره، کسی که راه درست زندگی را انتخاب نکرده.

معادل ابجد

گمراه کردن

540

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری