معنی گناه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(گُ) [په.] (اِ.) بزه، کار بد.
فرهنگ عمید
کار بد، عمل زشت،
بزه، جرم،
نافرمانی،
معصیت،
* گناه ورزیدن: (مصدر لازم) گناه کردن، مرتکب گناه شدن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اثم، بزه، تقصیر، جرم، جنایت، حرج، خبط، خطا، ذنب، زلت، سیئه، کبیره، معصیت، منکر،
(متضاد) حسنه
فارسی به انگلیسی
Conviction, Crime, Error, Evil, Fault, Guilt, Immorality, Misdeed, Offense, Sin, Stumble, Transgression, Wrong
فارسی به ترکی
günah, suç
فارسی به عربی
اثم، تجاوز، جریمه، جنحه، ذنب، لائمه، مخالفه
تعبیر خواب
دیدن گناه نمودن، دلیل مصیبت بود و دربیداری توبه باید کردن. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
اگر بیند گناه می کرد و ندانست چه گناه بود، دلیل است در فتنه افتد. - محمد بن سیرین
فرهنگ فارسی هوشیار
نافرمانی، تباهکاری، کار بد و عمل زشت
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
76