معنی گوزن

فارسی به ترکی

تعبیر خواب

گوزن

۱ـ دیدن گوزن در خواب، علامت یافتن دوستانی درستکار و حقیقی است.
۲ـ اگر فرد جوانی در خواب گوزن ببیند، علامت وفاداری در عشق است. - آنلی بیتون

دیدن گوزن وبز کوهی ونخجیرو آنچه به این ماند روزی حلال به وی رسد - یوسف نبی علیه السلام

فرهنگ عمید

گوزن

پستانداری شبیه ‌گاو با شاخ‌های بلند و چند شاخه که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می‌شود و در جنگل زندگی می‌کند،
* گوزن شمالی: (زیست‌شناسی) = * گوزن قطبی
* گوزن قطبی: (زیست‌شناسی) نوعی گوزن که در سرزمین‌های قطبی به‌سر می‌برد و از علف‌های زیر برف تغذیه می‌کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می‌کنند،

لغت نامه دهخدا

گوزن

گوزن. [گ َ وَ] (اِ) گاو کوهی. (لغت فرس ص 378). گاو کوهی ماده. (صحاح الفرس). نوعی از گاو کوهی باشد، و شاخهای او به شاخهای درخت خشک شده ماند. گویند آب گوشه های چشم او تریاق زهرهاست. (برهان). گاوکوهی را گویند که شاخهای بلند دارد و از گوشه های چشم او تریاق برآید و چون از مادر بزاید بر ران آن نقطی چند سیاه پدیدار است و هر نقطه در سالی برطرف شود.و در گوشه ٔ دو چشم آن جایی است که از آب چشم آن در آنجا تریاق جمع و بسته شود. قدر یک بند انگشت عمق دارد و خالی است. و گوزن را مرخم کرده گَوَز نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از گاو کوهی است که به هر دو شاخش چند شاخ دیگر رسته باشد، به هندی آن را باره سنگه گویند. (غیاث). ایل [اُی ْ ی َ / اَی ْ ی ِ / اَی ْ ی َ]. (المنجد). گاوگوزن. (از بحر الجواهر). مهات. (مهذب الاسماء). حیوانی است معروف و از جنس غزال میباشد لکن بزرگتر از غزال و کوچکتر از آهو است، ارتفاعش 2 قدم و 5 قیراط و طولش سه قدم و 10 قیراط. رنگش سنجابی، دمش قرمز و مابین رانها و زیر شکمش سفید و او را دو شاخ است. (قاموس کتاب مقدس):
تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد
گوزن تا همی ازشیر پر کند پستان.
ابوشکور (از لغت فرس چ اقبال ص 90).
شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونان که تو اعدات را بشکری.
دقیقی (از لغت فرس ص 387).
و اندروی [در اغراج ارت از ناحیت تغزغز] ددگان و گوزنان بسیارند و از این کوه سرو گوزن افتد بسیار. (حدود العالم).
از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ
به آبشخور آید گوزن وپلنگ.
فردوسی.
بدان ایزدی فر و جاه کیان
ز نخجیر گور و گوزن ژیان.
فردوسی.
گوزن است اگر آهوی دلبر است
شکاری چنین درخور مهتر است.
فردوسی.
صحرای سنگروی و که و سنگلاخ را
از سُم ّ آهوان و گوزنان شیار کرد.
فرخی.
تا گریزنده بود سال و مه از شبر گوزن
تا جدایی طلبد روز و شب از باز کلنگ.
فرخی.
دشت را و بیشه را و کوه را و آب را
چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ.
منوچهری.
برده ران و برده سینه برده زانو برده ناف
از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ.
منوچهری.
روباهان را زهر نباشد از شیر خشم آلودکه صید گوزنان نمایند که این در سخت بسته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346).
آهو و نخجیر و گوزن و تذرو
هرچه مر او را ز گیاهان چراست.
ناصرخسرو.
غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن.
لامعی.
کجا تواند دیدن گوزن طلعت شیر
چگونه یارد دیدن تذرو چهره ٔ باز؟
مسعودسعد.
ز خوید سبز نگردد دگر سروی گوزن
ز لاله سرخ نگردد همی سرین غزال.
ازرقی.
یک سر و ده شاخ چون گوزن برآرد
هرچه در این شهر شهره باشد و عیار.
سوزنی.
در دشت و کوه و بیشه به همشیرگی چرند
شیر و پلنگ و سرحان گور و گوزن و رنگ.
سوزنی.
در بیشه گوزن از پی داغ تو کند پاک
هم سال نخست از نقط بیهده ران را.
انوری.
شب گوزن افکنده گویی شاخش اینک در هوا
خونش از نیلوفر چرخ ارغوان انگیخته.
خاقانی.
کرده در آن خرم فضا صید گوزنان چند جا
شاخ گوزن اندر هوا اینک نگون سارآمده.
خاقانی.
گوزن و شیر بازی می نمودند
تذرو و باز غارت می ربودند.
نظامی.
گوزن کوه اگر گردن فراز است
کمند چاره را بازو دراز است.
نظامی.
گوزنی بس قوی بنیاد باید
که بر وی شیر سیلی آزماید.
وحشی بافقی.
- امثال:
گوزن جوان گرچه باشد دلیر
نیارد زدن پنجه با شیر پیر.
؟ (از امثال و حکم ج 3 ص 1329).

گوزن. [گُو زَ] (اِخ) دهی است از دهستان ملک بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع در 24000 گزی شمال خاوری گرگان. دشت و معتدل مرطوب مالاریایی و سکنه ٔ آن 75 تن است. آب آن از قنات و محصول آن برنج، غلات، لبنیات، توتون، سیگار و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس است. راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 170 شود.


گوزن سرین

گوزن سرین. [گ َ وَ س ُ] (ص مرکب) معشوقه ای که سرین وی مانند گوزن پر و انباشته باشد. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

گوزن

(گَ وَ) (اِ.) هر یک از جانوران متعلق به گونه های مختلف تیره گوزن ها در اندازه و رنگ های گوناگون، گاو کوهی.

حل جدول

گوزن

اِراخ

گاو کوهی

مترادف و متضاد زبان فارسی

گوزن

آهو

فارسی به عربی

گوزن

ظبی

گویش مازندرانی

گوزن

کسی که زیاد می گوزد

فرهنگ فارسی هوشیار

گوزن

گاو کوهی


گوزن قطبی

گوزن یخی گوزن بار بر


لعاب گوزن

‎ لیزابه ی گوزن خیو گوزن، سپیده دم به گواژ، برف به گواژ، شبنم به گواژ

معادل ابجد

گوزن

83

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری