معنی گوشه گیر
لغت نامه دهخدا
گوشه گیر. [ش َ / ش ِ] (نف مرکب) تنها و مجرد و خلوت نشین. (ناظم الاطباء) (آنندراج). منزوی. که گوشه گیرد. معتزل:
گر هنرمند گوشه گیر بود
کام دل از هنر کجا یابد.
ابن یمین.
سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند
رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند.
حافظ.
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو.
حافظ.
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید.
حافظ.
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد.
حافظ.
|| زاهد. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(~.) (اِفا.) خلوت نشین، زاهد.
فرهنگ عمید
کسی که در خانه بنشیند و از مردم دوری کند، گوشهگیرنده، گوشهنشین،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Aloof, Antisocial, Hermit, Inward, Retired, Retiring, Secluded, Wallflower
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) گوشه گزین: عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید. (حافظ)، زاهد.
فارسی به ایتالیایی
eremita
معادل ابجد
561