معنی گونهای موسیقی بومی
حل جدول
لیوا
گونهای از موسیقی محلی آمریکا
کانتری
گونهای ماهی
سنگسر
گونهای نقاشی
ابر و باد
مترادف و متضاد زبان فارسی
اهل، بومزاد، محلی، ولایتی، متوطن،
(متضاد) غیر بومی
واژه پیشنهادی
لیوا
فرهنگ عمید
محلی: گیاهان بومی،
(اسم، صفت نسبی) کسی که در زادگاه خود زندگی میکند،
لغت نامه دهخدا
بومی. (ص نسبی) منسوب به شهر و بلاد. (ناظم الاطباء).منسوب به بوم. اهل محل. اهل ناحیه. (فرهنگ فارسی معین). منسوب به بوم که بمعنی سرزمین و مملکت و کشور است. ساکن اصلی زمینی. (یادداشت بخط مؤلف): اما عیب این قلعه آن است که بمردم بسیار نگاه توان داشت و چون پادشاه مستقیم قصد آنجا کند، مردم بومی باشند که آنرا بدزدند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 158).
همان برده ٔ بومی و بربری
سبق برده برماه و بر مشتری.
نظامی.
|| مقابل بیرونی و غریب و خارجی. || دائمی. همیشگی. (یادداشت بخط مؤلف).
بومی شاه
بومی شاه. (اِخ) نام اصطخر است. و اصطخر را بومی شاه، نام نهادند؛یعنی مقام گاه شاه و بلغت بادی زمین را که مقام گاه اصلی باشد بوم خوانند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 27).
فارسی به عربی
اصلی، ساکن اصلی، محلی، مرض مستوطن، مواطن
فرهنگ معین
(ص نسب.) منسوب به بوم، اهل محل، اهل ناحیه، محلی.
فارسی به ایتالیایی
etnico
فارسی به آلمانی
Aborigine, Angeboren, Australischer ureinwohner, Eingeboren, Eingeboren, Eingeboren, Eingeborene (m), Einheimisch, Gebürtig, Heimatlich, Ortsansässig, Ureingesessen
معادل ابجد
376