معنی گویند یک هو یعنی غفلتا

حل جدول

گویند یک هو یعنی غفلتا

هو


دفعه و بار و مرتبه است گویند یک هو یعنی غفلتا.

هو


هو

دفعه و بار و مرتبه است گویند یک هو یعنی غفلتا.

خدای قلندر، ضمیر عربی، خدای درویش، دفعه، بار، مرتبه، گویند یک هو یعنی غفلتا

فرهنگ فارسی هوشیار

یک هو

یک مرتبه ناگهان یک دفعه غفلتا: مشدی مثل مار بخودش می پیچید نفس نفس می زد یکهوپس افتاد دندانهایش کلید شد.

فرهنگ عوامانه

هو

دفعه و بار و مرتبه است گویند یک هو یعنی غفلتا.

فرهنگ عمید

غفلتا

غافلانه،
بدون تٲمل، به‌ناگاه،


یعنی

چنین معنی می‌دهد: شه از دیدار آن بلّور دلکش / شده خورشید یعنی دل پرآتش (نظامی۲: ۱۴۹)،
(قید) آیا: شنیدم گشت جانان مهربان، یعنی چنین باشد؟ / چو شمعش دل یکی شد با زبان، یعنی چنین باشد؟ (وحید: لغت‌نامه: یعنی)،
(قید) به عبارت دیگر،
(قید) به اصطلاح، مثلاً: آن کاو به هندوان شد یعنی که غازی‌ام / از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده‌ست (ناصرخسرو۱: ۱۵۱)،
(قید) فقط: زن یعنی مادر من،

فارسی به عربی

غفلتا

غافل


یعنی

یعنی

فارسی به انگلیسی

غفلتا

Abruptly, Short, Slap-Bang, Suddenly, Unawares

فارسی به آلمانی

غفلتا

Nicht bewusst [adjective]

عربی به فارسی

یعنی

یعنی , بنام , با ذکر نام , برای مثال

لغت نامه دهخدا

یعنی

یعنی. [ی َ] (ع فعل) به معنی قصد می کند و در توضیح و تبیین کلام به معنی تیو استعمال می شود. (ناظم الاطباء). می خواهد و قصد می کند و مصدرآن عنایت است که به معنی قصد کردن است. (غیاث). قصد می کند. می خواهد. این می خواهد. آن می خواهد. (یادداشت مؤلف). || (حرف تفسیر) ای. که. معنی آن این است. معنی این است. (یادداشت مؤلف):
ابر هزبرگون و تماسیح پیل خوار
با دست اوست یعنی شمشیر اوست ای.
منوچهری.
این روح قدس آمد و آن روح جبرئیل
یعنی فرشتگان پرانند و بی پرند.
ناصرخسرو.
آن کو به هندوان شد یعنی که غازی ام
از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست.
ناصرخسرو.
از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 120).
یعنی این در چهاردیواری است
که درش سوی چرخ گردان است.
خاقانی.
زآن بگفتند چارمین یعنی
نیست چیزی که چارم آن است.
خاقانی.
یعنی که به عرش و کعبه ماند
چون کعبه و عرش از آن نجنبد.
خاقانی.
شه از دیدار آن بلور دلکش
شده خورشید یعنی دل پرآتش.
نظامی.
عقابی چارپر یعنی که در زیر
نهنگی در میان یعنی که شمشیر.
نظامی.
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه.
نظامی.
مرغ پر انداخته یعنی ملک
خرقه درانداخته یعنی فلک.
نظامی.
گفتی که دلت بسوز در عشق
یعنی که سپند عاشقان است.
عطار.
ز زیر پرده ٔ گلریز شب سوی خورشید
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی.
سیف اسفرنگی.
دور نبود اگر دهی با نان
پاره ای بیخ پشم یعنی گوشت.
سیف اسفرنگی.
ربنا انا ظلمنا گفت و آه
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه.
مولوی.
سبزه در باغ گفته اند خوش است
داند آن کس که این سخن گوید
یعنی از روی دلبران خط سبز
دل عشاق بیشتر جوید.
سعدی.
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته ٔ توحید بشنوی.
حافظ.
شنیدم گشت جانان مهربان یعنی چنین باشد
چو شمعش دل یکی شد با زبان یعنی چنین باشد.
وحید (از آنندراج).
- یعنی چه، برای چه. (آنندراج). معنی برای چه و به چه جهت و چه مقصود دارد و چه معنی می دهد. (ناظم الاطباء). چرا، و این ترکیب غالباً در تداول عامه به جای صوت تعجب به کار رود. کلمه ٔ تعجب است و از غریب شمردن فعل یا قول مخاطب حکایت کند. استفهام انکاری. (یادداشت مؤلف):
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه ؟!
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه ؟!
حافظ.
- یعنی کشک، این ترکیب را در جایی گویند که اول چیزی گفته باشند و مقصود برخلاف آن بود. گویند منشاء این مثل آن است که مرد عالمی بوده که او را کشک ناخوش می آمد. طفلان و عوام هرگاه او را می دیدند به مضحکه می گفتند ملا کشک، و او بسیار رنجه می شد. سرانجام پیش حاکم دادخواه شد و حکمی آورد که هرکه او را بدین نام بخواند زبانش را از قفا برآورند. مردم از ترس مجازات از گفتن آن لفظ خاموش ماندند. روزی ظریفی بر سبیل کنایه ملا راکه از دور دید فریاد برآورد: ملا ماست را مشتاقیم. ملا قصد او را فهمید، گفت: «یعنی کشک !». از آن روز این مثل شهرت یافت. (آنندراج):
ای چشمه ٔ حیوان ز دوات تو به رشک
ریزد قلم عطارد از رشک تو اشک
در وادی خوشنویسی ای مادر عصر
مانند تو پیدا نشود یعنی کشک.
باقر کاشی (از آنندراج).
گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک.
ملک الشعراءبهار.

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

گویند یک هو یعنی غفلتا

1782

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری