معنی گیاهی یک ساله

لغت نامه دهخدا

یک ساله

یک ساله. [ی َ / ی ِ ل َ / ل ِ] (ص نسبی) منسوب به یک سال. || دارای یک سال. (ناظم الاطباء). که سالی بر او گذشته است. که سالی زیسته است. که مدت یک سال عمر اوست.
- یک ساله راه، راهی که به یک سال توان پیمود:
شنیدم به میزان یک ساله راه
بکرد از بلندی به پستی نگاه.
سعدی.
|| به مدت یک سال. برای یک سال:
بیاورد گردان کشورْش را
درم داد یک ساله لشکرْش را.
فردوسی.
بیابان و یک ساله دریا و کوه
برفتیم با داغ دل یک گروه.
فردوسی.


ساله

ساله. [ل َ / ل ِ] (ص نسبی، اِ) سن.تعداد سال. سال حیوانات و انسان وقتی که دنبال تعداد سال آورده شود. (استینگاس). این کلمه بتنهایی بکارنمی رود و همواره باید به اعداد ترکیب شود چون: دوساله، سه ساله، همه ساله، چندساله، هرساله و جز اینها.
- همه ساله، تمام مدت سال. سالاسال. پیوسته:
نادیده هیچ مشک و همه ساله مشکبوی
ناکردو هیچ لعل همه ساله لعل فام.
کسایی.
همه ساله ایدر توانا نه ای
که امروز اینجا و فردا نه ای.
اسدی.
و همت وی همه ساله مصروف بودی بگشایش جهان. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 72).
زر افشانت همه ساله چنین باد
چو تیغت حصن جانت آهنین باد.
نظامی.
- ده ساله، آنکه سالش بده رسیده باشد:
که ده ساله کودک چنین کارکرد
به افغان سیه رزم و پیکار کرد.
فردوسی.
پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزع است. سعدی. (گلستان). || در آخر برخی از کلمات گاهی معنی یک دهد: بیدبن ساله. (یادداشت مؤلف). و ظاهراً در گوساله با در نظر گرفتن «هَ» آخر آن که گاه به معنی تصغیر آید بر خردی دلالت کند.

ساله. [ل ِ] (اِخ) دریاچه ای است بزرگ از کشورهای متحده ٔامریکا. در کنار آن سالت لاک سیتی بنا شده است و 400 هزار متر محیط آن است.

ساله. [ل َ / ل ِ] (اِ) لشکری را گویند که در پس سر قلب نگاهدارند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). || به زبان هندی برادرزن را گویند. (برهان) (آنندراج).


چارده ساله

چارده ساله. [دَه ْ ل َ / ل ِ] (ص نسبی مرکب) دختر و پسری که بسن چهارده سالگی رسیده باشند:
ای چارده ساله قرهالعین
بالغنظر علوم کونین.
نظامی.
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که بجان حلقه بگوش است مه چاردهش.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 196).
می دوساله و محبوب چارده ساله
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر.
حافظ.


چهل ساله

چهل ساله. [چ ِ هَِ ل َ / ل ِ] (ص مرکب) که چهل سال بر وی گذشته باشد. که دوران حیاتش به چهل سال برآمده باشد.
- مرد یا زن چهل ساله، مرد یا زنی که چهل سال از تاریخ تولدش گذشته باشد. رجوع به چل ساله شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

یک ساله

(صفت) بمدت یک سال بطول یک سال: جبرئیل گفت: بهرمویی که براندام تست ثواب یکساله ترادردیوان بنویسند.


ساله

(صفت) با اعداد ترکیب شود و معنی دارنده تعداد سال دهد: دو ساله ده ساله یا همه ساله. هرسال پیوسته.

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

گیاهی یک ساله

172

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری