معنی گیراگیر

لغت نامه دهخدا

گیراگیر

گیراگیر. (اِ مرکب) مرکب از:گیر به معنی گیرنده و گرفتن + الف اتصال یا (میانوند) + گیر مکرر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). گرفتگی سخت. (ناظم الاطباء). هنگام گیرودار. || در لحظه ٔ حساس. در لحظه ٔ اخیر. (یادداشت به خط مؤلف).
|| غوغا و همهمه و شور. (ناظم الاطباء).
- گیراگیر جنگ، در لحظه ٔ حساس جنگ. همهمه و شور و غوغای جنگ. در بحبوحه ٔ جنگ. (یادداشت مؤلف).
- در گیراگیر حرکت، در جناح حرکت. (یادداشت به خط مؤلف).
- در گیراگیر رفتن، در جناح حرکت رفتن. (یادداشت به خط مؤلف).
- در گیراگیر معرکه، در بحبوحه ٔ جنگ. (یادداشت به خط مؤلف).
- روز گیراگیر، روز جنگ و ستیز:
خنجر خسرو است و کلک وزیر
سپر ملک روز گیراگیر.
اوحدی.
رجوع به گیر و دار شود.

فرهنگ معین

گیراگیر

بحبوحه، لحظه حساس. [خوانش: (اِمر.)]

فرهنگ عمید

گیراگیر

همهمه، غوغا، گیرودار،

حل جدول

گیراگیر

همهمه و غوغا

فرهنگ فارسی هوشیار

گیراگیر

(اسم) سخت گرفتن، هنگام گیر و دار، غوغا همهمه، لحظه حساس. یا درگیر حرکت. در جناح حرکت در حال حرکت. یا در گیراگیر رفتن. در جناح رفتن. یا در گیراگیر جنگ. (معرکه) . در بحبوحه جنگ. یا در گیراگیر چیزی. مشغول آن بودن: تازه در گیراگیر آوردن تو بودم. . . یا روز گیراگیر. روز جنگ و پیکار.

معادل ابجد

گیراگیر

461

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری