معنی یخ بسته
لغت نامه دهخدا
یخ بسته. [ی َ ب َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) افسرده. فسرده. یخ کرده. (یادداشت مؤلف). منجمدشده و مانند یخ فسرده شده. (ناظم الاطباء):
رهی دراز در او جای جای یخ بسته
در این دو خاک به کردار راه کاهکشان.
مسعودسعد.
در صبوحش که خون رز ریزد
ز آب ِ یخ بسته آتش انگیزد.
نظامی.
و رجوع به یخ بستن شود.
فرهنگ عمید
ویژگی آب یا چیز دیگر که از شدت سرما سفت و منجمد شده،
حل جدول
منجمد، انجماد
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منجمد شده فسرده شده.
واژه پیشنهادی
فسرده
معادل ابجد
1077