معنی یزدان

لغت نامه دهخدا

یزدان

یزدان. [ی َ] (اِخ) یکی از نامهای خداوند تبارک و تعالی جل شأنه. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از غیاث) (از فرهنگ جهانگیری). ایزد:
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر.
دقیقی.
نگفتم سه روز این سخن را به کس
مگر پیش یزدان فریادرس.
فردوسی.
بنالم ز تو پیش یزدان پاک
خروشان و بر سر پراکنده خاک.
فردوسی.
چو پروردگارش چنان آفرید
تو بر بند یزدان نیابی کلید.
فردوسی.
از آن گه که یزدان جهان آفرید
چو تو پهلوان در جهان کس ندید.
فردوسی.
جهانیان را بسیار امیدهاست بدو
وفا کناد به فضل آن امیدها یزدان.
فرخی.
زمین ز عدل تو بغداد دیگر است امروز
تو چون خلیفه ٔ بغداد نایب یزدان.
فرخی.
ملک زاده مسعود محمود غازی
که بختش جوان باد و یزدانش یاور.
فرخی.
خسرو مشرق که یزدانش به هرجا ناصر است
هرکه او یزدان پرستد ناصرش یزدان بود.
عنصری.
به هرکس آن دهد یزدان که شاید.
(ویس و رامین).
به یزدان ز دین و دل افروختن
رسد مرد، نز خویشتن سوختن.
اسدی.
ز یزدان شمر نیک و بدها درست
که گردون یکی ناتوان همچو تست.
اسدی.
من آن دارم طمع کاین دل طمع را
ندارد در دو عالم جز به یزدان.
ناصرخسرو.
نگاه کن که چو فرمان دیو ظاهر شد
نماند فرمان در خلق خویش یزدان را.
ناصرخسرو.
نه هرچه آن ندانی آن نه علم است
که داند حکمت یزدان سراسر.
ناصرخسرو.
دشوار این زمانه ٔ بدفعل را
آسان به زهد و طاعت یزدان کنم.
ناصرخسرو.
آنچه یزدان ندهد بخت و فلک هم ندهد
کار آن مرتبه دارد که بود یزدانی.
انوری.
خلق باری کیست کآمرزد گناه بندگان
بنده را توقیع آمرزش ز یزدان آمده.
خاقانی.
نپذیرد ز کس حواله ٔ رزق
که ضماندار رزق یزدان است.
خاقانی.
فضل یزدان در ضمان عمر اوست
عمر او هم در ضمان ملک باد.
خاقانی.
پیشت آرم ذات یزدان راشفیع
کش عطا بخش و توانا دیده ام.
خاقانی.
به یزدان که تا در جهان بوده ام
به می دامن لب نیالوده ام.
نظامی.
گفت یزدان ما علی الاعمی حرج
کی نهد بر ما حرج رب الفرج.
مولوی.
بجز یزدان در ارزاق را کس
نه بستن می تواندنی گشادن.
علی شطرنجی.
|| به عقیده ٔ فارسیان پیش از اسلام نام فرشته ای که فاعل خیر باشد و هرگز از وی شر نیاید و آفریننده ٔ خیر را یزدان و آفریننده ٔ شر را اهریمن گویند. (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). خالق خیر به زعم مجوس. (مفاتیح). یکی از دو خدای ثنویان. مقابل اهریمن. (یادداشت مؤلف):
بس نپاید تا به روشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت اهریمن و یزدان کند.
عنصری.

فرهنگ معین

یزدان

(یَ) [په.] (اِ.) خدا، خداوند.

فرهنگ عمید

یزدان

ایزد، خدا،

حل جدول

یزدان

خداوند، یاوند

خداوند

مترادف و متضاد زبان فارسی

یزدان

آفریدگار، الله، ایزد، پروردگار، جان‌آفرین، خدا، رب،
(متضاد) شیطان

فارسی به انگلیسی

یزدان‌

Father, God

فارسی به عربی

نام های ایرانی

یزدان

پسرانه، خداوند، آفریدگار هستی، خداوند، ایزد

فرهنگ فارسی هوشیار

یزدان

نامی از نامهای خداوند تبارک و تعالی

معادل ابجد

یزدان

72

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری