معنی یسر

لغت نامه دهخدا

یسر

یسر. [ی َ] (ع اِ) ثروت و دولت و توانگری، مذکر آید. (ناظم الاطباء).

یسر. [ی َ س ِ] (ع ص) سهل و آسان. (ناظم الاطباء). آسان. (غیاث).

یسر. [ی َ / ی َ س َ] (ع مص) آسان گردیدن. || نرم گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || فرمانبردار گردیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج).

یسر. [ی ُ / ی ُ س ُ] (ع اِمص) توانگری. (دهار). توانگری و فراخ دستی. خلاف عسر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فراخی. (آنندراج). فراخ دستی. میسره. مقابل عسر، تنگدستی. (یادداشت مؤلف):
همواره یمن باد ترا بر یمین
پیوسته یسر باد ترا بر یسار.
فرخی.
هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار
یمن باشد بر یمین و یسر باشد بر یسار.
فرخی.
یمن همه بزرگان اندر یمین اوست
یسر همه ضعیفان اندر یسار او.
فرخی.
گر یمن کسی طلب کند یمنی
ور یسر کسی طلب کند یسری.
منوچهری.
راه سفر گزینی هر سال یمن و یسر
با تو دلیل راه و رفیق سفر شود.
مسعودسعد.
به شب و روز یمن و یسر جهان
بر یمین تو و یسار تو باد.
مسعودسعد.
هست ترا ملک و دین تخت و نگین و قلم
هست ترا یمن و یسر جفت یمین و یسار.
خاقانی.
درد عسر افتاد و صافش یسر آن
صاف چون خرما و دردی بسر آن.
مولوی.
|| آسانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج) (مهذب الاسماء). مقابل عسر، سختی. (یادداشت مؤلف). || (ص) آسان و میسر. (یادداشت مؤلف): و این طریقی محمود و سیرتی پسندیده است اگر یسر شود. (کشف المحجوب هجویری ص 234). || (اِ) مقام. (دهار). || دست چپ. (از مهذب الاسماء). || سوی دست چپ. (دهار):
نور او در یمن و یسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم مانند طوق.
مولوی.
|| ج ِ یَسار و یِسار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به یسار شود.

یسر. [ی َ س َ] (ع ص، اِ) آسان. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || حاضرشده. (ناظم الاطباء). آماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || گروه گرد آمده بر قمار. || قمارباز. || امین تیر قمار. || نام تیر سوم از تیرهای قمار. ج، یسار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || رجل اعسر یسر؛ مردی که به هردو دست برابر کار کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). || (اِمص) سهولت و آسانی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).

یسر. [ی ُ] (ع مص) سهل و آسان گردیدن. (ناظم الاطباء). آسان شدن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار) (المصادر زوزنی) (غیاث). || اندک گردیدن. (ناظم الاطباء). اندک شدن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار) (المصادر زوزنی). || توانگر گردیدن. بی نیاز گشتن. یسار. (منتهی الارب). || واجب شدن. (دهار). || قمار بازیدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (دهار).

یسر. [ی َ / ی َ س َ] (ع اِمص) انقیاد و فرمانبرداری خواه در انسان باشد و یا در اسب. (ناظم الاطباء). انقیاد و فرمانبرداری. (از منتهی الارب) (آنندراج). || نرمی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

یسر. [ی ُ] (اِ) مرجان سیاه. حجرالعقاب. حجرالنسر. حجرالماسکه. حجرالبهت. اکتمکت. دانه های سیاهی که از آن سبحه کنند. (یادداشت مؤلف). || چوب درخت بان را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن در ساختن تسبیح و منبت کاری استفاده می کنند. از گل و دانه ٔ درخت بان ماده ٔ معطری به دست می آورند که در عطرسازی مورد استفاده دارد. درخت بان بیشتر در هند شرقی می روید. || (اصطلاح گیاه شناسی) درخت محلب (آلبالوی تلخ) را گویند که از چوب آن سابقاً جهت ساختن مسواک برای شستشوی دندانها استفاده میکردند. و رجوع به محلب شود. || گل. قسمی گل: تخم گل یسر؛ حب هان. (یادداشت مؤلف).

یسر. [ی َ] (ع مص) به سوی چپ آمدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). از جانب چپ کسی آمدن. (ناظم الاطباء). || به آسانی زادن زن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دست راست را به سوی خود درکشیدن. (ناظم الاطباء). || فرو رویه تافتن به اینکه دست راست را به سوی خود درکشی. (منتهی الارب) (آنندراج). || سوی روی خود نیزه زدن. || بخش بخش کردن شتر قمار را به جهت قسمت. || قمار باختن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

یسر

درختی با دانه‌های سیاه، سخت، و خوش‌بو که از آن‌ تسبیح درست می‌کنند،

سهولت، آسانی،
توانگری، فراخ‌دستی،

حل جدول

یسر

درخت تسبیح

مترادف و متضاد زبان فارسی

یسر

آسانی، سهولت، یسیر، توانگری،
(متضاد) عسر

فرهنگ فارسی هوشیار

یسر

توانگری، فراخی سهل و آسان گردیدن

فرهنگ فارسی آزاد

یسر

یُسر، غیر از معانی مصدری، سهولت و راحتی، غنا و ثروت، (اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرَاً آیه 6 انشراح)،

یَسر، (یَسِرَ، یَیسَرُ) آسان شدن، سهل گردیدن (کار)،

یَسر، (یَسَرَ، یَیسِرُ) از چپ آمدن یا آوردن، قمار بازی کردن، بریدن و تقسیم کردن گوشت قربانی، نرم و مطیع شدن،

یَسَر، آماده، مهیا، سهل، دور هم آمده برای قمار (جمع: اَیسار)،

فرهنگ معین

یسر

(یُ) [ع.] (اِمص.) آسانی، فراخی مق عسر.

درخت محلب (آلبالوی تلخ) را گویند که از چوب آن سابقاً جهت ساختن مسواک برای شست و شوی دندان ها استفاده می کردند، چوب درخت بان را گویند که چون محکم و تیره رنگ و معطر است از آن جهت ساختن تسبیح و در منبت کاری استفاده می کنند. [خوانش: (~.) (اِ.)]

فرهنگ گیاهان

یسر

چوبی است سیاه رنگ، چوب بان

عربی به فارسی

یسر

فراوانی , وفور

معادل ابجد

یسر

270

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری