معنی یعقوب
لغت نامه دهخدا
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن بدران بن منصور دمشقی (یا مصری) تقی الدین جرائدی، مکنی به ابویوسف. متوفا به سال 688 هَ. ق. او راست: 1- حل الرموز فی القرائه. 2- کشف الرموز، در شرح قصیده ٔ حرزالامانی. (از یادداشت مؤلف). او در دمشق به دنیا آمد و در قاهره به شهرت رسید وپس از هشتادواند سال زندگی در همانجا درگذشت. وی درعصر خود استاد بزرگ قراآت در سرزمین مصر بود. از آثار اوست: 1- المختار، در قراآت. 2- حل رموز الشاطبیه. 3- سکر مصر فی ذوق اهل العصر. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن مصطفی فنایی اماسی رومی جلوتی حنفی، معروف به یعقوب عفوی. دانشمند متصوف و واعظ ترک بود. بیشتر تألیفاتش به عربی است. وی به سال 1149 هَ. ق. درگذشت. از آثار اوست: 1- نتیجه التفاسیر. 2- المفاتیح شرح المصابیح. 3- الوسیله العظمی لحضره النبی المجتبی. 4- الحاقات علی التجلیات. 5- خلاصه البیان فی مذهب النعمان. 6- کنز الواعظین. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن محمد الحاسب مصیصی، مکنی به ابویوسف. رجوع به ابویوسف (یعقوب...) شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن مجاهد ابوحرزه. محدث است و از ابن زنیم خلجی روایت کرده و ابن ابی حاتم به نقل از پدرش نام او را یاد کرده است. (از تاج العروس ذیل «خ ل ج »).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن متمسک. آخرین خلیفه ٔ عباسی که اسماً در مصر خلافت داشتند. سلطان سلیم در فتح مصر یعقوب را به استانبول آورد و او در همانجا درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن لیث صفاری. یعقوب پسر لیث رویگرزاده ٔ قرنین زرنگ و از عیاران سیستان بود. نسبت او به خسروپرویز درست نیست و اصلاً پیش از رسیدن به شهرت کسی او را نمی شناخته و نسبش بر همه مجهول بوده است. یعقوب از قرنین به شهر سیستان (زرنج) آمد و پیش رویگری دیگر به روزی پانزده درهم قبول مزدوری کرد، اما طبع بلند و هوش سرشارش مانع از این بود که بدین شغل حقیر بگذراند، ازاین رو به عیاران پیوست، ولی در عیاری و دزدی نیز جانب انصاف نگه می داشت و بزرگی همت و بخشندگی خویش را نشان می داد تا در سال 232 هَ. ق. با یارانش به خدمت صالح بن نصر رئیس فرقه ٔ مطوعه پیوست و صالح سرهنگی سپاه خویش بدو داد و به کمک هم بر بُست استیلا یافتند و این آغاز اهمیت و اعتبار یعقوب بود. صالح به سرکردگی یعقوب و درهم سردار دیگرش بر عمار رئیس خوارج سیستان غالب شد ولی چون قصد غارت سیستان داشت یعقوب زیر بار نرفت و بین آن دو جنگی سخت درگرفت. صالح شکست یافت و طاهر برادر یعقوب نیز در این واقعه کشته شد (سال 244) و درهم را نیز که قصد کشتن او داشت به زندان افکند. در سال 247 هَ. ق. از طرف لشکر و مردم سیستان به امارت منصوب گردید. در سال 253 هَ. ق. هرات را که به منزله ٔ دروازه ٔ خراسان بود از آل طاهر گرفت و درسال 255 هَ. ق. به حکومت فارس و کرمان رسید و با پیروزی به کابل بازگشت. مردم به وصول او شادیها کردندو شعرا او را به عربی و فارسی مدح گفتند و نام او را از این تاریخ در خطبه وارد نمودند. در سال 256 هَ. ق. کابل را فتح کرد و آن را از دست بودائیان خارج ساخت و بسیاری از بتخانه های آنان را ویران کرد و عده ای از بتهای زرین و سیمین به غنیمت آورد و پنجاه عدداز آنها را هم پیش معتمد خلیفه به بغداد فرستاد. درسال 259 هَ. ق. با فتح نیشابور سلسله ٔ طاهریان را منقرض کرد و پس از فتح نیشابور گرگان و طبرستان را ضمیمه ٔ قلمرو حکومت خویش ساخت و حسن بن زید علوی را درطبرستان شکست داد. سپس عازم اهواز شد و آن شهر را نیز گشود و به سوی واسط حرکت کرد. معتمد خلیفه خواست با پیغام او را از این حرکت بازدارد ولی یعقوب نپذیرفت تا سرانجام در سال 262 هَ. ق. میان سپاه خلیفه و یعقوب در دیرالعاقول (بین بغداد و مداین) جنگ شروع شد. ابتدا پیروزی ازآن ِ یعقوب بود، اما خلیفه که خود در میان سپاه بود وسیله ٔ منادی سپاهیان یعقوب را به سوی خود خواند و او را عاصی و سرکش نسبت به امیرالمؤمنین معرفی کرد. شکست در لشکر یعقوب افتاد و سردار سیستان برای نخستین بار مزه ٔ شکست را چشید و با اینکه خود سه زخم خورده بود در عزمش فتوری رخ نداد و به خوزستان برگشت و برای کشیدن انتقام به گردآوری سپاه ونیرو پرداخت و سرکشان فارس و دیگر نواحی را از نو مطیع خود ساخت و در سال 264 هَ. ق. در جندی شاپور به درد قولنج گرفتار آمد. در این موقع خلیفه رسولی پیش وی فرستاد که از گناه تو گذشتیم و تو را کماکان به امارت خراسان و فارس می گماریم. یعقوب امر داد تا قدری نان خشک و ماهی و تره پیش آوردند. رسول را گفت به خلیفه بگو من رویگرزاده ام و خوراک من همین است و این حکومت و دولت از راه دلاوری به دست آورده ام و تا خاندانت برنیندازم از پای ننشینم. اگر مُردم از جانب من آسوده شدی، اگر ماندم سر و کارت با این شمشیر است و اگر مغلوب شدم به سیستان بازمی گردم و به این نان خشک و پیاز بقیه ٔ عمر را به انجام می رسانم. لیکن پیش ازوصول رسول خبر مرگ یعقوب به خلیفه رسید و او از ناحیه ٔ چنان حریفی آسوده خاطر گردید. یعقوب مردی بلندهمت و خوشخو و جوانمرد و عاقل و دوراندیش، و سپهسالاری دلیر و جنگجو و وطن خواهی آزاده بود. پایتخت یعقوب زرنج بود از بلاد سیستان قدیم و مدت هفده سال و ده ماه سلطنت کرد. یعقوب به سال 265 هَ. ق. در جندی شاپور درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. کنیه ٔ او ابویوسف و لقب او «ملک الدنیا» و «صاحب قران » بود. (از تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال آشتیانی صص 189-201).
ابراهیم بن ممشادکاتب یعقوب از سوی او به معتمد خلیفه شعری نوشت که ابیات زیر از آن است:
أنا ابن المکارم من نسل جم
و حائز ارث ملوک العجم
و محیی الذی باد من عزهم
و عفی علیه طوال القدم
یهم الانام بلذاته
و نفسی تهم بسوق الهمم
فقل لبنی هاشم اجمعین
هلموا الی الخلع قبل الندم
و اولاکم الملک آباؤنا
فما اًن وفیتم بشکر النعم
فعودوا الی ارضکم بالحجاز
لأکل الضباب و رعی الغنم
فانی سأعلو سریر الملوک
بحدالحسام و حرف القلم.
(از معجم الادباء ج 1 ص 322).
مؤلف تاریخ سیستان او را بنیانگذار شعر فارسی دری داندو گوید در فتح هرات شعرا او را به شعر تازی مدح گفتند و او عالم نبود درنیافت. محمدبن وصیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و ادب نیکو دانست و بدان روزگار نامه ٔ پارسی نبود، پس یعقوب گفت: چیزی که من اندرنیابم چرا باید گفت ؟ محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت واول شعر پارسی اندر عجم او گفت و پیش از او کسی نگفته بود... و چون یعقوب هری بگرفت... محمدبن وصیف این شعر بگفت:
ای امیری که امیران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولای و سگ بندو غلام...
(از تاریخ سیستان صص 208-210): امیر از تخت به زیر آمد و مصلی بازافکند که یعقوب لیث بر این جمله بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). بر منبر آنجا [شهر مهروبان کنار خلیج فارس در جنوب ارجان و شمال بندر دیلم] نام یعقوب لیث نوشته دیدم. پرسیدم که حال چگونه بوده است ؟ گفتند یعقوب لیث تا این شهر گرفته بود و دیگر هیچ امیر خراسان را آن قدرت نبوده است. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 121).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن غنائم، معروف به سامری و مکنی به ابویوسف و ملقب به موفق الدین. از حکما و محققان و اطبای نامی و بزرگ اسلام بود. در دمشق به دنیا آمد و به سال 681 هَ. ق. در همانجا درگذشت. از اوست: 1- شرح کلیات قانون ابن سینا. 2- حل شکوک نجم الدین بن منفاخ علی الکلیات. 3- کتاب المدخل الی علم المنطق و الطبیعی و الالهی. 4- کناش السامری. (از اعلام زرکلی) (از قاموس الاعلام ترکی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن موسی اردبیلی، مکنی به ابوالحسین. از محدثان و علمای ساکن بغداد بود و در آنجا از احمدبن طاهر و سعیدبن عمرو بردعی حدیث آموخت و ابوالحسن دارقطنی و ابوبکر برقانی از او روایت دارند. او شافعی و ثقه و امین و فاضل بود و به سال 381 هَ. ق. در بغداد درگذشت. (از الانساب سمعانی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن علی بن محمدبن جعفر بلخی جندلی، مکنی به ابویوسف. از راویان بود. (یادداشت مؤلف).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن محمدبن علی طاوسی. او راست: کنه المراد و خلاصه وفق الاعداد. (از یادداشت مؤلف).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن عثمان چرخی نقشبندی. او راست: 1- تفسیر فاتحهالکتاب به فارسی و مختصر. 2- رساله الانسیه به فارسی در کلمات بهاءالدین نقشبند. (یادداشت مؤلف). در سلک مشایخ ماوراءالنهرانتظام داشت و همواره همت بر متابعت حضرت خواجه بهاءالدین نقشبندی می گماشت. (از رجال حبیب السیر ص 91).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن عبدالعزیز المتوکل ثانی بن یعقوب بن متوکل اول، محمد، عباسی هاشمی، مکنی به ابوالصبر ومعروف به المستمسک باﷲ. پانزدهمین از خلفای بنی عباسی در مصر بود. به سال 903 هَ. ق. با مرگ پدر به خلافت رسید و یازده سال و نه ماه خلافت کرد. او مردی نیک سیرت و فروتن بود. به سال 851 هَ. ق. متولد شد و به سال 927 هَ. ق. در قاهره درگذشت. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن عبدالرفیع قرشی زبیری، مکنی به ابویوسف و معروف به الصاحب زین الدین وزیر مصری. از گویندگان دانشمندمصر بود. وزارت الملک المظفر «قطز» و الملک الظاهر رکن الدین را داشت. و رکن الدین او را عزل کرد. یعقوب خانه نشین شد و به سال 668 هَ. ق. در قاهره درگذشت. تولد او به سال 586 هَ. ق. بود. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن عبدالرحمان بن قاضی سعدبن ابی عصرون، معروف به ابن ابی عصرون. از دانشمندان شافعی و استاد مدرسه ٔ قطبیه ٔ قاهره بود و در محله به سال 665 هَ. ق.درگذشت. او راست: کتاب «مسائل ». (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن عبدالرحمان بن عثمان بن یعقوب، ملقب به شرف الدین و معروف به ابن خطیب القلعه. از مردم حماه سوریه و دانشمند وخطیب و واعظ و عارف به قراآت و فقه و ادب عرب بود. از آثار اوست: نظم الحاوی و فروع مذهب شافعی. یعقوب به سال 774 هَ. ق. درگذشته است. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن علی قصرانی، مکنی به ابویوسف و ملقب به موفق. او راست: مسائل فی احکام النجوم، و آن کتاب بزرگی است. (از یادداشت مؤلف).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن محمدبن حسن، ملقب به امیر اشرف الدین هذیانی اربابی. از راویان بود و از یحیی ثقفی روایت کرده است. وی مردی ادیب و دانشمند بود و به سال 646 هَ. ق. در مصر درگذشت. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 173).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن محمدبن علی کاتب. از اوست: 1- کتاب الخضابات.2- ذم الشیب و مدح الشباب. (از فهرست ابن الندیم).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن عبدالحق بن محیوبن ابی بکربن حمامه ٔ مرینی زناتی، مکنی به ابویوسف و معروف به المنصور المرینی. سلطان منصورباﷲ سرآمد همه ٔ سلاطین بنی مرین مراکش، بربری و از اصل عرب است و فتوحات و دلیریها و شایستگیهای شگفت انگیزی در کار حکومت و جنگهااز خود نشان داده و بیمارستانها و مدارسی از خود به یادگار گذاشته و برای آنها موقوفاتی اختصاص داده. تولد او به سال 685 هَ. ق. در اندلس بود. (از اعلام زرکلی). و رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 303 و 314 شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) الحضرمی. رجوع به یعقوب بن اسحاق بن زیدبن عبداﷲ حضرمی شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن اسحاق محلی، ملقب به اسعدالدین. طبیب یهودی مصری از مردم محله بود. در قاهره تحصیل کرد و در سال 598 هَ. ق. به دمشق رفت و پس از اندکی به قاهره برگشت و در حدود سال 605 هَ. ق. در همانجا درگذشت. یعقوب مقالات فراوانی در رشته ٔ پزشکی دارد و نیز از آثار اوست: 1- النزه فی حل ما وقع من ادراک البصر فی المرایا من الشیه. 2- مزاج دمشق و وضعها و تفاوتها من مصر و ایهما اصح و اعدل. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) یعقوب میرزا، پسر بایزید سلطان استاجلو یا استجلو. از قوم قزلباش سر برافراشته و فکر نظم مدام مد نظر داشته. و به سال 950 هَ. ق. درگذشته است. رباعی زیر از اوست:
خورشید فلک چو ماه تابان تو نیست
چشمی به جهان نیست که حیران تو نیست
سرچشمه ٔ آب خضر ای غنچه دهن
چون لعل حیات بخش خندان تو نیست.
(از صبح گلشن ص 615).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) میریعقوب یا یعقوبی. اصلش از قم و مولدش کاشان بود و پیشه ٔ خیاطی داشت. به سال 988 هَ. ق. درگذشت. از اشعار اوست:
دوشینه یکی وصف جمال توادا کرد
نادیده رخت مهر تو جا در دل ما کرد.
(از صبح گلشن ص 615) (از فرهنگ سخنوران).
سیدیعقوب خیاط، متولد کاشان و متوفی به سال 988 هَ. ق. از شعرای قرن دهم هجری بود. بیت زیر بدو منسوب است:
هر صدا کز کوه کندن تیشه ٔ فرهاد داد
داد این معنی که از بیداد شیرین داد داد.
(از مجمعالخواص ص 96).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) صبری بک. جغرافیدان مصری. او راست: 1- النخبه الوافیه فی علم الجغرافیه. 2- رساله جغرافیه (ترجمه ٔ از انگلیسی به سال 1291 هَ. ق.). یعقوب به سال 1334 هَ. ق. درگذشته است. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) یا یعقوب پاشا، ابن خضربن جلال الدین، معروف به ابن جلال الدین قاضی حنفی. ترک بود و به عربی تألیفاتی دارد. در بروسه به تدریس پرداخت و سپس به منصب قضای آنجا رسید و در همان منصب به سال 891 هَ. ق. درگذشت. وی بر شرح الوقایه صدرالشریعه و نیز شرح الچغمینی قاضی زاده حواشی دارد و نیز بر المواقف تعلیقات نوشته است. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) یعقوب باراده. رئیس طریقه ٔ یعقوبیان از نصارا. پیشوای یعقوبیه ٔ نصاری. مؤسس فرقه ٔ یعقوبیه در سده ٔ ششم میلادی. (یادداشت مؤلف):
مرا اسقف محقق تر شناسد
ز یعقوب و ز نسطور و ز ملکا.
خاقانی.
رجوع به یعقوبیه و یعقوبیان شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن یوسف بن عبدالمؤمن، مکنی به ابویوسف. سومین از سلاطین موحدین مراکش و پسر عبدالمؤمن مؤسس آن سلسله بود. در سال 555 هَ. ق. در مراکش به دنیا آمد و با مرگ پدر به جای او نشست و به نام منصور بدو بیعت کردند. دوران پرافتخار موحدین در ایام سلطنت او بود. وی در پیشرفت معارف و صنایع و گسترش قلمرو حکومت خویش سخت موفق بود و ادبا و شعرا را می نواخت. به عدالت حکومت کرد و معاصر صلاح الدین ایوبی بود. صلاح الدین از او در سرکوب کردن اهل صلیب یاری طلبید ولی یعقوب نپذیرفت. وی به سال 595 هَ. ق. درگذشت و پسرش محمد ناصر به جای او نشست. (از قاموس الاعلام ترکی). دینار یعقوبی (یعقوبیه) بدو منسوب است و از آثار وی در مراکش دروازه ٔ «آکنا» و مسجد اعظم است. و پلها و چاهها و کاروانسراها و بیمارستانها و تیمارستانهای بسیاری در افریقا و مغرب و اندلس بنیان نهاد و برای مدرسان و طلاب مدارس حقوق و مستمری معین کرد. (از اعلام زرکلی). و رجوع به حبیب السیر ج 1 صص 403-404 شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن طلحهبن عبیداﷲبن عثمان تیمی، از بنی سعدبن تیم بن مره از قریش. یکی از کسانی است که ابن حبیب آنان را «اجوادالاسلام » نامیده است. ساکن مدینه بود و در جنگ «الحره» کشته شد. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن یوسف الناصر صلاح الدین بن ایوب شرف الدین، ملقب و معروف به ملک الاعز. یکی از فرمانروایان دودمان ایوبی بود و به علم حدیث اشتغال داشت و از گروهی از محدثان زمان خود در مصر وشام حدیث اخذ کرد و روایت نمود. تولد وی به سال 572و مرگش به سال 627 هَ. ق. بود. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن یوسف بن ابراهیم بن هارون بن کلس، مکنی به ابوالفرج وزیر. از کاتبان و حسابداران بود. در بغداد به سال 318 هَ. ق. به دنیا آمد و با پدرش به شام مسافرت کرد. سپس به مصر رفت و در آنجا به مقامات بلند و سرانجام به وزارت رسید. ابتدا یهودی بود ولی در سال 356 هَ. ق. اسلام آورد. کتابی درفقه بر مبنای مذهب باطنیه نوشت که به نام رساله الوزیریه معروف است. یعقوب به سال 380 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی). و رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 500 شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن یوسف. یکی از ملوک بنی مرین است که در مغرب فرمانروایی داشتند. وی ملقب به المنصور بود. در تاریخ 656 هَ. ق. در فاس جانشین برادر خود ابوبکر شد و مراکش را نیز ضبط کرد و بنابه دعوت محمد حاکم غرناطه سه بار به اسپانیا هجوم آورد و با آلفونس دهم زدوخورد کرد و به سال 685 هَ. ق. درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی). ابویوسف، پنجمین از سلاطین بنی مرین مراکش است. (از طبقات سلاطین اسلام ص 49).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن یزید تمار، مکنی به ابویوسف. شاعر عراقی که به شیوایی طبع و نداشتن تکلف در شعر معروف و از یاران ابونواس و به منتصر عباسی منسوب بود و در حدود سال 256 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن نقولا، معروف به دکتر صروف. از دانشمندان فلسفه و ریاضی و نجوم و شعر و ادب، و از مترجمان چیره دست انگلیسی و از نویسندگان و روزنامه نگاران طرازاول عرب بود. او در دیه محدث بیروت به سال 1268 هَ. ق. به دنیا آمد و از دانشگاه آمریکایی بیروت در ریاضی و فلسفه فارغ التحصیل شد. آنگاه به ادبیات روی آورد و اشعار شیوا و استواری از او به جاست. از آثار اوست: 1- سر النجاح. 2- بسائط علم الفلک. 3- الحرب المقدسه. 4- الحکمه الالهیه. 5- سیر الابطال و العظماء. 6- فصول فی التاریخ الطبیعی. 7- الحلی الفیروزیه فی اللغه الانکلیزیه. مجله ٔ المقتطف را منتشر ساخت و در انتشار روزنامه ٔ «المقطم » شرکت جست. اصطلاحات علمی بیشماری بر لغت عرب افزود و در کشف معنی بسیاری از واژه های مشکوک موفق شد. دکتر صروف به سال 1346 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن نوح کاتب. به عربی شعر گفته و دیوان او پنجاه ورقه بوده است. (از الفهرست ابن الندیم).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن اسماعیل بن رافع مزنی، مکنی به ابوالمعانی. از گویندگان دوران بنی عباسی بود و در حدود سال 180 هَ. ق. درگذشت. پسر او نیز شاعر بود و ابوالبدح نامیده می شد. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن قف، یا یعقوب بن اسحاق کرکی نصرانی، مکنی به حکیم ابوالفرج و ملقب به امین الدوله و معروف به ابن قف. از پزشکان نامی بود. از آثار اوست: 1- شرح قانون ابن سینا در 6 جلد. 2- شرح فصول بقراط در 2 جلد. یعقوب به سال 685 هَ. ق. درگذشته است. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ابن قف شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن ابی سلمه قرشی تمیمی، مکنی به ابویوسف و معروف به یعقوب الماجشون. از فقهای تابعی بود و از عبداﷲبن عمر و جز وی روایت شنید. در زمانی که عمربن عبدالعزیز والی مدینه بود با او انس و الفت داشت. یعقوب به سال 164 هَ. ق. در بغداد درگذشت و مهدی خلیفه بر جنازه ٔ او نماز خواند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 460 و 489 شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) بیست ونهمین از امرای بنی مرین مراکش (819-827 هَ. ق.). (از طبقات سلاطین اسلام ص 50).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن ابراهیم بن کثیربن زیدبن افلح عبدی، معروف به دورقی و مکنی به ابویوسف. در زمان خویش محدث عراق و از ثقات بود. ائمه ٔ سته از او حدیث فراگرفتند.او راست: «مسند»، در حدیث. وی به سال 166 به دنیا آمد و در سال 252 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن اسحاق بن ابراهیم. نام پسر اسحاق پیغمبر و او را اسرائیل نیز گویند و با عیصو از یک شکم زاییده شدند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام پیغمبری که پدر یوسف بود و این لفظ عبرانی است نه عربی. (آنندراج) (غیاث). یکی از انبیای بنی اسرائیل، پدر یوسف، روضه اش به شام به شهر مسجد ابراهیم است. (حدودالعالم). یعقوب را دوازده پسر بود.چون او را اجل نزدیک رسید فرزندان او به بالینش حاضر آمدند. یعقوب فرزندان یوسف را چون فرزندان خود از جمله ٔ اسباط قرار داد. یوسف را وصیت کرد و گفت برادران را نیکو دار اگرچه ایشان با تو زشتی کردند. یوسف پذیرفت. یعقوب به پیش خدا شد و یوسف او را دفن کرد وطبق وصیت خود پس از 80 روز برگرفتند و به زمین کنعان بردند نزدیک پدر و جدش اسحاق و ابراهیم. و سبب نزول آیه ٔ شریفه ٔ «اءَم کنتم شهداء اذ حضر یعقوب الموت اذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدی قالوا نعبد الهک و اله آبائک ابراهیم و اسماعیل و اسحاق الهاً واحداً و نحن له مسلمون » این بود که جهودان دعوی کردند که او را وفات رسید فرزندان را به جهودی وصیت کرد و حق تعالی رو کرد بر ایشان. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 1 صص 318-322). یکی از اجداد عبرانیان است. وی پسر اسحاق و رفقه و جفت و توأم عیسوبود. اسم او از واقعه ای که در وقت ولادتش روی داد مشتق شده است. با عیسو مختلف الذوق بود. عیسو صیاد و چادرنشین و قدری خودخواه بود و می خواست نبوت را ازآن ِ خود سازد ولی یعقوب به واسطه ٔ حیله ٔ رفقه که اسحاق رافریفت و برکت را از برای یعقوب گرفت به نبوت رسید. خلاصه وقتی که یعقوب از پدر خویش مفارقت گزید 50 و به قولی 78 ساله بود. با اینکه خطا ورزید وارث وعده ها شد. در اواخر عمر به مصر رفت و پیری خود را در آنجا به سر برد. هنگام فوت یوسف را برکت داد و ایشان را از امور آینده آگاهی داد. خلاصه در 147سالگی روح پاک را تسلیم کرد. اهل مصر جسد مبارکش را حنوط نمودند و یوسف و برادران هنگام کوچ از مصر جسد آن حضرت را با خود آوردند و در مغاره ٔ مکفیله دفن نمودند. (از قاموس کتاب مقدس). از انبیای عظام و نوه ٔ ابوالانبیاء حضرت ابراهیم و پسر حضرت اسحاق و همزاد عیسو بود. حضرت اسحاق می خواست نبوت را به عیسو بدهد ولی چون چشمش نمی دید زنش به جای عیسو به حیله یعقوب را که مورد علاقه اش بود پیش شوهر آورد و او نبوت را به یعقوب داد. یعقوب 14 سال برای دایی خود «لابان » خدمت شبانی کرد تا اودختر بزرگ خود «لایا» و دختر کوچکش «راحیل » را که مورد علاقه ٔ یعقوب بود به وی داد. از لایا، روبیل و یهودا و شمعون، و از راحیل حضرت یوسف و بنیامین و از کنیزان هفت پسر دیگر داشت که جمعاً دوازده اسباط را تشکیل می دادند. حضرت یعقوب لقب اسرائیل داشت که به معنی بنده ٔ خداست و قوم بنی اسرائیل بدان حضرت منسوبند. یعقوب 2206 سال پیش از میلاد مسیح به دنیا آمده است. (از قاموس الاعلام ترکی). خواهرزاده ٔ شعیب و پسر اسحاق از ربکا (راحیل) ملقب به اسرائیل که به فراق یوسف پسرخویش سالها گریست و نابینا گشت. وقتی یوسف را به عزیزی مصر گزیدند، پدر را به مصر خواند و در آنجا چشمان یعقوب روشن گشت و اسباط دوازده گانه از پشت دوازده پسر باشند و نام پسران این است برطبق نقل مؤلف یوسف و زلیخا که موافق با عربی آن نیز هست: یوسف، ابن یامین، یهودا، یساخر، لاوی، حادیه، ازیر، شمعون، زبولون، نفتالی، روبین، دانه. (یادداشت مؤلف):
یکی چون دیده ٔ یعقوب و دیگر چون رخ یوسف
سدیگر چون دل فرعون و چارم چون کف موسی.
منوچهری.
یکی یعقوب ِ بِن اسحاق و دیگر یوسف چاهی
سیم ایوب پیغمبر، چهارم یونس متی.
منوچهری.
رسید نوبت یعقوب تا صدوهفتاد
گذشت ورفت و ببرد از جهان دل غمخور.
ناصرخسرو.
یعقوب هم به دیده ٔ معنی بود ضریر
گر مهر یوسفی به یهودا برافکند.
خاقانی.
چو یعقوبم ار دیده گردد سفید
نبُرّم ز دیدار یوسف امید.
سعدی (بوستان).
نشان یوسف گم گشته می دهد یعقوب
مگر ز مصر به کنعان بشیر می آید.
سعدی.
- آل یعقوب، فرزندان حضرت یعقوب که بر یوسف ستم کردند. بنی اسرائیل:
نه یوسف که چندان بلا دید و بند
چو حکمش روان گشت و قدرش بلند
گنه عفو کرد آل یعقوب را
که معنی بود صورت خوب را.
سعدی (بوستان).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن ارسلان غازی. چهارمین ازامرای دانشمندیه پس از ذوالنون بن محمد. (یادداشت مؤلف). یغنی (یا یعقوب) بن ارسلان غازی ابراهیم بن محمد پس از ذوالنون محمد ثانی به سال 560 هَ. ق. به حکومت رسید و آخرین امرای دانشمندیه بود که به دست سلاجقه ٔ روم منقرض گردیدند. (از طبقات سلاطین اسلام ص 139).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن ادریس بن عبداﷲ قرمانی نکدی لارندی، معروف به قرایعقوب. از دانشمندان و فقهای حنفی بود. او در نکده به دنیا آمد و در لارنده اقامت گزید و به تدریس و فتوی پرداخت. وی به حج رفت ونیز به قاهره سفر کرد و سپس به لارنده برگشت و به سال 833 هَ. ق. در همانجا درگذشت. بر الهدایه در فقه حنفی و بر بیضاوی در تفسیر حواشیی نوشت و اشراق التواریخ و نیز شرح المصابیح که ناتمام مانده از اوست. تولدش به سال 789 هَ. ق. بوده است. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن احمد حاج عوض. او راست:شرحی ممزوج بر الکافیه ٔ ابن الحاجب و آن را به سال 845 هَ. ق. به اتمام رسانده است. (یادداشت مؤلف).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن احمد، مکنی به ابویوسف. ادیب نیشابوری، متوفی به سال 474 هَ. ق. او راست: البلغه المترجمه فی اللغه. (یادداشت مؤلف). او اصلاً کرد بودو کتاب «جونهالند» نیز از اوست. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن ابی عصرون. رجوع به یعقوب بن عبدالرحمان... شود.
یعقوب. [ی َ] (ع اِ) کبک نر. ج، یعاقیب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از دهار) (ناظم الاطباء) (برهان) (از اختیارات بدیعی) (غیاث) (از مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). ابن خلدون ذیل اقلیم خامس آرد: در آن اقلیم بر کنار بحر محیط در آخر ضلع غربی شهر شنتیاقو است و معنی آن یعقوب است. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون):
هم به انصاف او نهد بیضه
جفت یعقوب بر دو بال عقاب.
سوزنی.
|| جوی خرد. (دهار). || اسب. (از منتهی الارب).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن ابراهیم بن عیسی بن ابی جعفر منصور، مکنی و معروف به ابوالاسباط. از گویندگان دارالخلافه ٔ عباسیان در عراق و معاصر مأمون بود و در حدود سال 215 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن اسحاق بن زیدبن عبداﷲ حضرمی بصری، مکنی به ابویوسف و ابومحمد. هشتمین قراء عشره. (از معجم الادباء ج 7 ص 302). او در بصره به سال 117 هَ. ق. به دنیا آمد و در همان شهر به سال 205 هَ. ق. درگذشت. از خاندان علم و ادب عرب و امام و مقری بصره بود. از آثار اوست: 1- الجامع. 2- وجوه القراآت. 3- وقف التمام. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن ابراهیم بن سعد، مکنی به ابویوسف کوفی انصاری شاگرد ابوحنیفه. قاضی القضاه به زمان هارون خلیفه ٔ عباسی (113-182 هَ. ق.). (یادداشت مؤلف). و رجوع به ابویوسف (یعقوب بن ابراهیم...) شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن ابراهیم بن جمال الدین بن ابراهیم بختیاری حویزی.فقیه امامی. از آثار اوست: 1- الاعتبار فی اختصار الاستبصار. 2- حاشیه ای بر حاشیه ٔ تهذیب المنطق الشاه آبادیه الیزدیه. 3- کتابی در تجوید قرآن. مرگ او احتمالاً در سال 1148 هَ. ق. بوده است. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن ابراهیم بزاز بغدادی، ملقب به جراب. محدث است. فرزندش اسماعیل بن یعقوب بن حسن بن عرفه ای و از وی حدیث کرده اند و او از ابوجعفر محمدبن غالب تمتام و کدیمی روایت آورده است. یعقوب به سال 345 هَ. ق. درگذشته است. (از تاج العروس ذیل جرب).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن ابراهیم برزبینی، مکنی به ابوعلی (409-486 هَ. ق.). از اهل برزبین بغداد بود. در اصول و فروع کتابهایی دارد و از آن جمله است: التعلیقه، در فقه و خلاف. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ششمین از امرای آق قویونلو (884-896 هَ. ق.). (از طبقات سلاطین اسلام ص 227).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن طارق. از علمای احکام و نجوم بود. اوراست: کتاب مقالات در موالید خلفا و سلاطین. (طبقات الامم). ابن ندیم گوید از افاضل منجمین بود و او راست: 1- کتاب تقطیع کردجات الجیب. 2- کتاب ما ارتفع من قوس نصف النهار. 3- کتاب الزیج محلول فی سندهند لدرجه درجه، و آن دو کتاب است: اولی در علم فلک و دومی در علم الدول. (از الفهرست). منجم مشهوری است که از افاضل بزرگان هیأت و نجوم در اسلام به شمار می رود. وی یکی از علمای اسلام است که در قرن سوم هجری مطالعه ٔ زیادی در کتاب سندهند یا سدهانت و ارکند نموده و در این راه از فزاری بصیرتر بوده و سندهند را به عربی ساده ترجمه کرده و در آن جداول کواکب سبعه ٔ سیاره ومسائل متعلق به مواضع زمین را از قبیل طول و عرض بلاد و عمل به مطالع و میل و کسوف نیرین را آورده است. (از گاهنامه ٔ سیدجلال الدین تهرانی). و رجوع به آثارالباقیه چ زاخائو ص 13 و تاریخ الحکمای قفطی ص 278 شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن اسحاق بن صباح بن عمران بن اسماعیل... کندی. حکیم مشهور، ملقب به فیلسوف العرب و مکنی به ابویوسف. از اعاظم فلاسفه و اشهر اطبا و ریاضی دانان عرب بود. نیاکان او در جاهلیت همه از پادشاهان عرب و در اسلام از رؤسا و فرمانروایان مسلمین بودند. در علوم مختلف از منطق و فلسفه و هندسه و حساب و موسیقی و نجوم و طب نزدیک 270 تألیف دارد. تألیفات او در منطق مشکل، و در برخی از علوم سست است، ولی به سبب تبحر درعلوم و کثرت تألیف او را در عداد ارسطو و ابن سینا شمرده اند. (از حاشیه ٔ محمد قزوینی بر چهارمقاله ص 55) (از طبقات الامم قاضی صاعد اندلسی). و رجوع به کندی و الوزراء و الکتاب ص 123 و علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 162 و 165 و معجم المطبوعات مصر ج 2 ستون 1947 شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن اسحاق بن ابراهیم بن یزید اسفراینی، ملقب به حافظ. او راست: مستخرج ابی عوانه ونیز او مسند مسلم را مختصر کرده است. وفات یعقوب به سال 316 هَ. ق. بود. (از یادداشت مؤلف). او در جستجوی حدیث به سیر و سیاحت در شام و مصر و عراق و حجاز و الجزیره و یمن و بلاد فارس پرداخت و در اسفراین سکنی گزید و در همانجا درگذشت. یعقوب نخستین کسی است که کتب شافعی را به اسفراین برد. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن صالح بن علی بن عبداﷲبن عباس بن عبدالمطلب. از گویندگان و فرمانروایان دوران بنی عباس و معاصر هارون و مأمون بود و آن دورا هجو کرد. در شجاعت و چابک سواری شهرت داشت و برضدمأمون قیام کرد و نصربن شیث و برخی از رؤسای دیگرالجزیره و شام با او همداستان و آماده ٔ بیعت شدند. ولی پیش از حرکت به سوی مأمون مرگ به سراغش آمد (در حدود سال 200 هَ. ق.). (از اعلام زرکلی). و رجوع به عقدالفرید ج 2 ص 53 و ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 353 شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن زبدی. یکی از دوازده حواری عیسی علیه السلام. (یادداشت مؤلف). یعقوب کبیر یکی از حواریون است که پسر زبدی و سلومه بود. وی برای یوحناکاتب انجیل بود. (از قاموس کتاب مقدس):
یعقوب این فراست دورانش دید گفتا
بر پاکی مسیح چو تو محضری ندارم.
خاقانی.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن صابربن برکات حرانی، مکنی به ابویوسف و ملقب به نجم الدین. شاعربود و به سبب تبحر در علم منجنیق به منجنیق شهرت داشت. کتابی به نام «عمدهالسالک فی سیاسه الممالک » نوشت ولی آن را ناتمام گذاشت. اشعاری در ستایش خلفا و وزیران دارد و دیوانش به نام «مغانی المعانی » موجود است. یعقوب در نزد ناصرلدین اﷲ عباسی مقامی رفیع داشت. او اصلاً از حران بود و در سال 554 به دنیا آمد و به سال 626 هَ. ق. در بغداد درگذشت. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن شیبهبن صلت بن عصفور سدوسی بصری، مکنی به ابویوسف و معروف به ابن شیبه. از بزرگترین دانشمندان حدیث و بزرگان مذهب مالکی بود. او راست: «المسند الکبیر».هیچکس مسندی بهتر از او ننوشته جز اینکه او مسند خود را ناتمام گذاشته است. یعقوب به سال 182 به دنیا آمد و به سال 262 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن سیدعلی رومی. ازآثار اوست: 1- شرح بر شرح دیباچه ٔ مصباح مطرزی. 2- حاشیه بر شرح فرایض سیدشریف جرجانی. 3- اختصاری از مرآهالجنان یافعی. 4- جواب به پرسشهای سیدحمیدی بر شرح مفتاح سیدشریف. (یادداشت مؤلف). وی به سال 931 هَ. ق. درگذشت و نیز از آثار اوست: 1- مفاتیح الجنان فی شرعه الاسلام. 2- التذکره. 3- حاشیه ای بر حاشیه ٔ سید بر لوامعالاسرار. 4- شرح گلستان سعدی به عربی. (از اعلام زرکلی). و رجوع به تاریخ الخلفا ص 340 شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن سلیمان اسفراینی شافعی، مکنی به ابویوسف. متوفا به سال 488 هَ. ق. او راست: 1- بدایعالاخبار و روایعالاشعار. 2- محاسن الادب و اجتناب الریب. 3- سیرالخلافه. 4- شرائطالخلافه. 5- المستظهری، در امامت و شرایط خلافت. (یادداشت مؤلف). او از دانشمندان زبان و اخبار بود. خطی زیبا و شعری شیوا داشت و علاوه بر کتب بالا «قلائدالحکم » را از سخنان حضرت علی بن ابیطالب (ع) او تألیف کرده است. (از اعلام زرکلی). و رجوع به ابویوسف شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن سقلاب مقدسی مشرقی ملکی، ملقب به موفق الدین. از مشاهیر پزشکان و دانشمندان هیأت و نجوم بود و مذهب مسیحی داشت در دربار نورالدین شهید خدمت کرد و چون به زبان یونانی تسلط داشت درباره ٔ تألیفات جالینوس مطالعه و تحقیق نمود. وی به سال 625 هَ. ق. در دمشق درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن سفیان بن جوان فارسی فسوی، مکنی به ابویوسف. از بزرگترین حافظان حدیث و از شهر فسای ایران بود. در حدود سی سال برای طلب حدیث جلای وطن کرد و از بیش از هزار تن از اهل حدیث روایت نمود و به سال 277 هَ. ق. در بصره درگذشت. او راست: 1- التاریخ الکبیر. 2- المشیخه. (از اعلام زرکلی). و رجوع به فهرست سیره عمربن عبدالعزیز و شدالازار ص 116 شود.
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن سعید. محدث است از یعقوبیان. (منتهی الارب).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن ربیع، برادر فضل ربیع و حاجب ابوجعفر منصور. کاتب بود و به عربی شعر گفته و دیوان او سی ورقه است. (از ابن ندیم). شاعر ظریف بغدادی و برادر فضل بود و بیشتر اشعارش را در سوک کنیزی به نام «ملک » می سرود. هارون الرشید پیش از رسیدن به خلافت با وی مأنوس بود. مرگ یعقوب در حدود سال 190 هَ. ق. روی داد. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن اسحاق بن محمدبن موسی بن سلام بن حُشتن بن ورد خراسانی. محدث است و پیش از سال 400 هَ. ق. درگذشته است. (از تاج العروس).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن داودبن عمر سلمی، مکنی به ابوعبداﷲ. نویسنده و از وزرای بزرگ و کاتب ابراهیم بن عبداﷲبن حسن مثنی بود. چون ابراهیم برضد منصور قیام کرد و کشته شد یعقوب به زندان افتاد ولی پس از وفات منصور آزاد شد و در نزد مهدی مقامی والا یافت و به سال 163 هَ. ق. به وزارت برگزیده شد، ولی به سبب بدگویی حاسدان و دروغی که بر مهدی گفت از منصب وزارت عزل و زندانی شد و اموالش مصادره گردید و تا پنج سال و چند ماه از خلافت هارون الرشید نیز در زندان بود. هارون در سال 175 هَ. ق. او را از زندان آزاد کرد واموالش را پس داد و در اختیار محل اقامت آزادش گذاشت. او مکه را برگزید و در آنجا سکونت ورزید تا به سال 187 هَ. ق. در همانجا درگذشت. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن حلفا (حلفی)، یا یعقوب صغیر. یکی دیگر از 12 حواری است که پسر حلفی و مریم بود. (از قاموس کتاب مقدس).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن جلال بن احمد تبانی، ملقب به شرف الدین. ادیب مصری رومی الاصل و در فروع مذهب حنفی و علوم عقلی دانشمند بود و به سال 760 هَ. ق. به دنیا آمد و به سال 827 با مرگ ناگهانی درگذشت. از وی آثار ناتمامی برجای مانده است. یعقوب به تألیف کتابی دست می یازیدو آن را ناتمام می گذاشت. او را به سبب سکونت در تبانه ٔ بیرون قاهره تبانی می نامیدند. (از اعلام زرکلی).
یعقوب. [ی َ] (اِخ) ابن اسحاق ربعی مخزومی، از نسل ابی ربیعهبن مغیره. شاعر و از مردم مدینه بود و در اغانی از او قصیده ای آمده است که بیت زیر از آن است:
هل تعلمین وراء الحب منزله
تدنی الیک، فاًن ّالحب اقصانی.
یعقوب در حدود سال 200 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).
فرهنگ معین
کبک نر، جمع یعاقیب، پسر اسحق و پدر حضرت یوسف. [خوانش: (یَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
کبک نر،
حل جدول
پدر حضرت یوسف
نام های ایرانی
پسرانه، آنکه پاشنه را می گیرد، نام پسر اسحاق (ع) و پدر یوسف (ع)، پیامبری که به آزمایشهای سخت مبتلا شد. وصبر او معروف است
فرهنگ فارسی هوشیار
بر گرفته از عبرانی نام پیامبری است ژاکوب، کبک نر از پرندگان
فرهنگ فارسی آزاد
یَعقُوب، جناب میرزا یعقوب متحده آخرین شهید عهد میثاق می باشند که در بحبوحه جوانی در کرمانشاه در نهایت شجاعت و عشق به شهادت کبری فائز شدند. ایشان از نژاد بنی اسرائیل و اهل همدان بودند و در کرمانشاه دفتر تجارتی داشتند، حضور حضرت عبدالبهاء مشرف شدند و مکرر رجای شهادت نمودند... بعد ازشهادت زیارتنامه ای غرّا از قلم مبارک حضرت عبدالبهاء به اعزاز ایشان عزّ نزول یافت (تاریخ شهادت را 9 ربیع الثانی 1339 نوشته اند)،
یَعقُوب، حضرت یعقوب فرزند حضرت اسحق و ملقب به «اسرائیل» و «شیخ ثالث» می باشند. دوازده پسر داشتند که یکی از آنها حضرت یوسف بود،
معادل ابجد
188