معنی یلخی
لغت نامه دهخدا
یلخی. [ی ِ] (ترکی، اِ) ایلخی. سیله. فسیله. گله ٔ اسب و استر. رمه ٔ اسب. (از یادداشت مؤلف).
- یلخی بار آمدن، بی مربی بزرگ شده بودن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ایلخی و مترادفات دیگر شود.
حل جدول
بیتوجه نسبت به نظم و انضباط، بیتوجه به آداب و رسوم جامعه
مجازاً رها شده و بدون ترتیب
بی توجه نسبت به نظم و انضباط، بی توجه به آداب و رسوم جامعه، مجازاً رها شده و بدون ترتیب
گویش مازندرانی
وحشی – اسب سرکش و رام نشده – رمه ی اسبان وحشی
معادل ابجد
650