معنی یلک
لغت نامه دهخدا
یلک. [ی ِ ل َ] (ترکی، اِ) پرهای ریز مرغان. خوافی مرغان باشد و هم اکنون بدین معنی در آذربایجان و تبریز مستعمل است. (از یادداشت مؤلف). هریک از پرهای بال و دم مرغان، به خصوص خروس:
اگر عقاب سوی جنگ او شتاب کند
عقاب را به یلک بشکند سر و تن و بال.
فرخی.
یلک. [ی َ ل َ] (اِ مصغر) مصغر یل ترکی. نیم تنه ٔ بلند معمول زنان مصری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یَل شود.
یلک. [ی َ ل َ] (اِ) قسمی از کلاه و تاج پادشاهان. (ناظم الاطباء). کلاهی است که سلاطین بر سر گذارند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از کلاه است ملوک و سلاطین را تا جعد گوش. (برهان):
تا من به نور ماه تو شب را برم به روز
زان پیش کزسمور به مه برکشی یلک.
سوزنی (از انجمن آرا).
|| دلی را گویند که از اندیشه فارغ بود. (انجمن آرا) (آنندراج).
یلک لو
یلک لو. [ی ِ ل َ لو] (اِخ) دهی است از دهستان آجرلوی بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 19هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ شاهین دژ-میاندوآب. سکنه ٔ آن 104 تن و آب آن از رود آجرلو و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
حل جدول
نیم تنه بلند زنانه، نوعی کلاه و تاج پادشاهان
نیم تنه زنان روستایى
یلک
نیمتنه بلند معمول زنان مصری
یلک
نیمتنه زنانه
یلک
نیم تنه زنان روستایی
یلک
نیم تنه بلند زنانه، نوعی کلاه و تاج پادشاهان
یلک
نیم تنه بلند زنانه
یلک
نیم تنه زنان مصری
یلک
فرهنگ معین
(یَ لَ) (اِ.) کلاه گوشه، گوشه ای از کلاه یا تاج.
فرهنگ عمید
[مصغرِ یل] = یل۲
کلاهگوشی،
واژه پیشنهادی
یلک
معادل ابجد
60