معنی یلک

لغت نامه دهخدا

یلک

یلک. [ی َ ل َ] (اِ) قسمی از کلاه و تاج پادشاهان. (ناظم الاطباء). کلاهی است که سلاطین بر سر گذارند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از کلاه است ملوک و سلاطین را تا جعد گوش. (برهان):
تا من به نور ماه تو شب را برم به روز
زان پیش کزسمور به مه برکشی یلک.
سوزنی (از انجمن آرا).
|| دلی را گویند که از اندیشه فارغ بود. (انجمن آرا) (آنندراج).

یلک. [ی َ ل َ] (اِ مصغر) مصغر یل ترکی. نیم تنه ٔ بلند معمول زنان مصری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یَل شود.

یلک. [ی ِ ل َ] (ترکی، اِ) پرهای ریز مرغان. خوافی مرغان باشد و هم اکنون بدین معنی در آذربایجان و تبریز مستعمل است. (از یادداشت مؤلف). هریک از پرهای بال و دم مرغان، به خصوص خروس:
اگر عقاب سوی جنگ او شتاب کند
عقاب را به یلک بشکند سر و تن و بال.
فرخی.

فرهنگ معین

یلک

(یَ لَ) (اِ.) کلاه گوشه، گوشه ای از کلاه یا تاج.

فرهنگ عمید

یلک

[مصغرِ یل] = یل۲
کلاه‌گوشی،

حل جدول

یلک

نیم تنه بلند زنانه، نوعی کلاه و تاج پادشاهان

معادل ابجد

یلک

60

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری