معنی یو

لغت نامه دهخدا

یو

یو. [ی ُوْ] (اِ) یوغ. (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف). و رجوع به یوغ شود.

یو. (عدد، ص، اِ) واحد و یک. (ناظم الاطباء). یک را گویند و به عربی واحد خوانند. (برهان) (آنندراج). یک عدد را گویند. (فرهنگ جهانگیری).


ژنوی یو

ژنوی یو. [ژِ ن ِ وی ی ِوْ] (اِخ) (آبِی ْ دوسنت...) این بنا در سال 508 م. بوسیله ٔ کلویس بر روی تپه ای در پاریس (محل کنونی مدرسه ٔ هانری چهارم) تأسیس شد. جمعیت شانوای سنت ژنوی یو که بنام ژِن ُوِفَن نیز خوانده میشود در سال 1634 م. به دست کاردینال لارشفوکو به شکل دیگر درآمد. کتابخانه ٔ ژِن ُوِفَن ها در 1791 بسته شد و سپس بصورت کتابخانه ٔ عمومی سنت ژنوی یو درآمد.

ژنوی یو. [ژِ ن ِ وی ی ِوْ] (اِخ) نام قدیسه ٔ متولد در نانتر بسال 420 و متوفی در پاریس بسال 512 م. ذکران وی سوم ژانویه است. او با آتیلای خونخوار معروف معاصر بود وسکنه ٔ پاریس را امیدوار ساخت که از خطر هجوم وی مصون خواهند ماند و از قضا این پیش بینی به صحت پیوست.


اخی یو

اخی یو. [] (اِخ) (برادروار) پسر ابی ناداب که از خانه ٔ پدر در پیش صندوق خداوند افتاده باورشلیم رفت و بدین طریق از غضب برادر خود غرّاه نجات یافت. (کتاب دوم سموئیل 6:3 و اول تواریخ ایام 13:7) (قاموس کتاب مقدس).


ده یو

ده یو. [دَه ْ] (فارسی باستان، اِ) کشور. (یادداشت مؤلف). ولایتی که محل سکنای قوم یعنی مردمان متشکل از چند عشیره بود در شکل حکومت آریاهای ایرانی قدیم. (ایران باستان ج 1 ص 160). در فارسی لغاتی داریم که دایره ٔ مفهوم پارینه ٔ آنها تنگتر شده از آنهاست دیه یا ده که در فرس هخامنشی دهیو و در اوستا دخیو به معنی کشور یا مملکت است و داریوش بزرگ در سنگنبشته ٔ کشورهای بهستان، بابل و مصر و سغد و خوارزم و جز آن را دهیو نامیده است. (فرهنگ ایران باستان ص 60).


تان یو

تان یو. (اِ) لقب پیشوایان ترکان جنوبی بود که بعداً به خاقان تبدیل گشت. رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 181 شود.


لانی یو

لانی یو. [لان ْی ْ ی ُ] (اِخ) نام کرسی بخش از ولایت «بِلّی » در ایالت «اِن » کمی دورتر ازرُن در فرانسه. دارای راه آهن و 2295 تن سکنه است.


دمه یو

دمه یو. [دَ م ِ] (اِخ) دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

حل جدول

یو

ازاقمارمشتری، ضمیر بیگانه، قمر برجیس، ضمیرخارجی

قمر برجیس

از اقمار سیاره مشتری

ضمیر بیگانه

از اقمار مشتری، ضمیر بیگانه، قمر برجیس، ضمیر خارجی

فرهنگ فارسی هوشیار

یو

انگلیسی کاج سوزنی از گیاهان

معادل ابجد

یو

16

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری