معنی یکه
لغت نامه دهخدا
یکه. [ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ / ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ /ک ِ] (ص، ق) منفرد. تنها. یگانه. (یادداشت مؤلف). فرید. (یادداشت مؤلف). فرد. یک. (از ناظم الاطباء).
- یکه شبانه روز، روز و شب. (ناظم الاطباء).
- یکه و تنها، وحیداً فریداً. تک و تنها. (از یادداشت مؤلف).
- || تنهای تنها. تنها و بی همراهی کسی:
در زیر خاک یکه و تنها چه گونه ای ؟!
؟
|| فرد.منتها. بی نظیر. (یادداشت مؤلف). بی نظیر. (ناظم الاطباء):
اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر
که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق.
؟ (از یادداشت مؤلف).
|| عراده ٔ یک اسب بارکشی. (ناظم الاطباء). || تنها سوار. (آنندراج). رجوع به یکه سوار شود. || آفتاب. (آنندراج). || نخستین و پیشین. || کسی. هرکس. || دفعتاً. معاً. با هم. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(یَ یا یِ کِّ) (ص.) تنها، یگانه، بی مانند.
فرهنگ عمید
تک، تنها،
یگانه، بیهمتا، بینظیر،
* یکه خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] تکان خوردن و حیرت کردن،
* یکهوتنها:
تنها،
بهتنهایی،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Jar, Jump, Lone, Shake, Shock, Single, Solitary, Spring, Start, Turn, Unit, Unity, Wince, Wrench
فارسی به عربی
هزه، وحده، وحید
فرهنگ فارسی هوشیار
منفرد، تنها، یگانه
معادل ابجد
35