معنی یکی از سه خواهر برونته

لغت نامه دهخدا

سه خواهر

سه خواهر. [س ِ خوا / خا هََ] (اِخ) سه خواهران. کنایه از بنات باشد و آن سه ستاره است پهلوی هم از جمله ٔ هفت ستاره ٔ بنات النعش که آنرا هفت اورنگ و دب اکبر نیزگویند و چهار دیگر بصورت کرسی است که نعش خوانند. (برهان). سه ستاره اند پهلوی هم از جمله ٔ هفت ستاره ٔ بنات النعش. (غیاث) (آنندراج) (جهانگیری):
زهره بدو زخمه از سر نعش
در رقص کشد سه خواهران را.
خاقانی.
ای بر تن تو جان دوپیکر گریسته
در هفت پرده چشم سه خواهر گریسته.
سیف اسفرنگی.


سه یکی

سه یکی. [س ِ ی َ / ی ِ] (عدد کسری، اِ مرکب) ثلث و یک بهره از سه بهره ٔ هر چیزی. (ناظم الاطباء):
کبک چون طالب علمی است و درین نیست شکی
مسئله خواند تا بگذرد از شب سه یکی.
منوچهری.
با فتح و ظفر بازگشتند و هرچه یافته بودند سه یکی به وی دادند. (قصص الانبیاء ص 148).
|| شراب جوشیده ٔ ثلثان شده:
از تن عقل پنج یک برگیر
سه یکی خور بروی خرم صبح.
خاقانی.
زخمی که سه یک بودت خواهی که سه شش گردد
یکدم سه یکی می خور با یار به صبح اندر.
خاقانی.
رجوع به سیکی و سه یک شود. || سه خال از بازی قمار. (ناظم الاطباء).


برونته

برونته. [بْرُن ْ/ ب ُ رُن ْ ت ِ] (اِخ) شارلوت. (1816- 1855 م.) زنی نویسنده، انگلیسی. نویسنده ٔ جین ایر. || خواهر وی امیلی (1818 -1848 م.) مرتفعات بادگیر را نوشته است. || خواهر آن دو، آن (1820- 1849 م.) نیز رمانهایی برشته ٔ تحریر درآورده است. (از فرهنگ فارسی معین).


خواهر

خواهر. [خوا / خا هََ] (اِ) دختری که از پدر و مادر با شخص یکی باشد و یا تنها از پدر و یا از مادر با هم یکی باشند. (ناظم الاطباء). همشیره. (آنندراج). اخت. شقیقه. جز تو از پدر و مادر تویا یکی از آن دو. (یادداشت بخط مؤلف):
وز آن پس چو گردوی شد نزد شاه
بگفت آن کجا خواهرش با سپاه
بدان مرزبانان خاقان چه کرد
که در مرواز ایشان برآورد گرد.
فردوسی.
نگه کن بدین خواهر نیک زن
بگیتی بس او مر ترا رای زن.
فردوسی.
در باب ارتکین که خواهر او را داشت سخنی چند گفت. (تاریخ بیهقی).
گفت او را جوحی ای خواهر ببین
عانه ٔ من باشد اکنون اینچنین.
مولوی.
- چهارخواهر، چهارعنصر (آب، باد، آتش، خاک):
وین هر چهار خواهر زاینده
با بچگان بیعدد و بیمر.
ناصرخسرو.
- خواهر رضاعی، آن دختری با تو یا دیگری از ی» پستان شیر خورده باشد. (یادداشت بخط مؤلف).
- دوخواهر، دو ستاره ٔ شعرای شامی و شعرای یمانی. آنها را دوخواهران هم می گویند و بعربی اختاسهیل خوانند و عبور و غیمصاه نیز گویند.
- سه خواهران، کنایه از بنات باشد و آن سه ستاره است پهلوی هم ازجمله ٔ هفت ستاره ٔ بنات النعش که آنرا هفت اورنگ و دب اکبر نیز گویند و چهار دیگر که بصورت کرسی است نعش خوانند:
زهره بدو زخمه از سر نعش
در رقص کند سه خواهران را.
خاقانی.
وآن سه دختر وآن سه خواهر پنج وقت
در پرستاری بیک جا دیده ایم.
خاقانی.
- هفت خواهر، هفت ستاره ٔ بنات النعش:
پروین چو هفت خواهر خود دایم
بنشسته اند پهلوی یکدیگر.
ناصرخسرو.


خواهر بطنی

خواهر بطنی. [خوا / خا هََ رِ ب َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خواهر امی. خواهر مادری. خواهری که از طرف مادر با شخص یکی باشد.


خواهر امی

خواهر امی. [خوا / خا هََ رِ اُم ْ می] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خواهری که از مادر با شخص یکی باشد. خواهر بطنی. خواهر مادری. (یادداشت بخط مؤلف).


خواهر پدری

خواهر پدری.[خوا / خا هََ رِ پ ِ دَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خواهر صُلبی. خواهری که از طرف پدر با شخص یکی است.


خواهر مادری

خواهر مادری. [خوا / خا هََ رِ دَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خواهر بطنی. خواهری که از طرف مادر با شخص یکی باشد.


خواهر اوگئی

خواهر اوگئی. [خوا / خا هََ رِ اَ / اُو گ ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خواهر غیرحقیقی. خواهری که از پدر و مادر یکی نباشد. (یادداشت بخط مؤلف).


خواهر تنی

خواهر تنی. [خوا / خا هََ رِ ت َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خواهری از طرف پدر و مادر با شخص یکی باشد. (یادداشت بخط مؤلف). خواهر بطنی و صلبی.

فرهنگ عمید

سه یکی

سیکی

فرهنگ فارسی هوشیار

سه یکی

(صفت) شراب ثلثان شده باده ای که به سبب جوشش دو سوم آن بخار شده و یک سوم باقی مانده باشد شراب مثلث، شراب باده.


خواهر

دختری که از پدر و مادر با شخص دیگری یکی باشد و یا تنها از پدر و یا از مادر با هم یکی باشند

فرهنگ معین

خواهر

(خا هَ) [په.] (اِ.) دختری که با شخص از طرف پدر یا مادر یا هر دو مشترک باشد؛ همشیره. ج. خواهران.

معادل ابجد

یکی از سه خواهر برونته

1588

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری