معنی یک دنده
لغت نامه دهخدا
یک دنده. [ی َ/ ی ِ دَ دَ / دِ] (ص مرکب) سخت پایدار در عقیده ٔ خویش. لجوج. عنود. یک پهلو. که از رای خود بازنمی آید. ستیهنده. ستیزنده. مستبد به رأی. لجباز. خودرای. (یادداشت مؤلف). || (ق مرکب) به یک حال. بی تغییر وضع. آرام. یک نواخت: تا صبح یک دنده خوابید.
فرهنگ معین
(~. دَ دِ) (ص مر.) لجوج، خود - رأی.
فرهنگ عمید
لجوج، سرسخت، خودرٲی، یکپهلو،
حل جدول
لجباز
فارسی به انگلیسی
Cross-Grained, Obdurate, Obstinate, Self-Willed, Stubborn, Willful
فارسی به عربی
صارم
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) مستبد خودرای لجوج: آدم یک دنده ایست، آرام یکنواخت. تاصبح یک دنده خوابید.
واژه پیشنهادی
سرسخت
معادل ابجد
93