معنی یک زخم
لغت نامه دهخدا
یک زخم. [ی َ / ی ِ زَ] (ص مرکب) کسی که به یک زخم کار دشمن تمام کند. (آنندراج). که به یک ضرب کار کسی را تمام کند. واحد یموت:
می و گرز یک زخم و میدان جنگ
نیامد جز از تو کسی را به چنگ.
فردوسی.
من آن گرز یک زخم برداشتم
سپه را همان جای بگذاشتم.
فردوسی.
تیغ یک زخمت که او را هست دندان در شکم
خصم را الحق حریفی آب دندان آمده ست.
مجیر بیلقانی.
|| شمشیر یا گرزی که با یک ضربت کار کسی را تمام کند:
تنی چند را زان سپاه درشت
به یک زخم یک زخم چون سگ بکشت.
نظامی.
|| (اِخ) گرز سام نریمان. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود.
یک زخم. [ی َ / ی ِ زَ] (اِخ) لقب سام بن نریمان است، چون او اژدهایی را به یک زخم کشته بود به آن ملقب گشت. (فرهنگ جهانگیری). لقب سام نریمان است به سبب آنکه اژدهایی را به یک زخم کشته بود. (برهان) (آنندراج):
بشد سام یک زخم و بنشست زال
می و مجلس آراست بفراشت یال.
فردوسی (از آنندراج).
مرا سام یک زخم از آن [از کشتن اژدها] خواندند
جهانی به من گوهر افشاندند.
فردوسی.
فرهنگ معین
(~. زَ) (ص مر.) لقب سام نریمان که اژدهایی را با یک ضربه کشت.
فرهنگ عمید
ویژگی کسی که با یک ضربت دشمن را از پا درآورد: بشد سامِ یکزخم و بنشست زال / می و مجلس آراست و بفْراشت یال (فردوسی: ۱/۲۴۶)،
حل جدول
لقب سام نریمان
معادل ابجد
677