معنی یک هزارم میلمتر

حل جدول

فرهنگ معین

یک هزارم

(یِ یا یَ. هِ رُ) (عد. کسری) یک قسمت از هزار قسمت، هزار یک.

فرهنگ فارسی هوشیار

یک هزارم

یک قسمت از هزار قسمت هزار یک.


هزارم

(صفت) عددترتیبی براا ((هزار)) در مرحله هزار.


ده هزارم

(اسم) عدد ترتیبی برای ده هزار در مرحله ده هزارم.


یک

تخستین شماره از اعداد که به تازی واحد گویند پارسی تازی گشته از ساز های یک زهی ‎ یکی ازاعداد اصلی نخستین شماره عددی که در مرتبه اول واقع است احد یک اندام از اندامهای اوناقص باشد: کوه از غمت بشکافته و آن غم بدل در بافته یک قطره خونی یافته ازفضلت این افضالها. (دیوان کبیر) توضیح بسیاری ازقدمایک جزعدد بشمار نمی آورند. یا یک از پس دیگر. متوالی. یایک از پس دیگر رفتن. مرادفه یا یک از دیگر. از یکدیگر: دانستن سایه وارتفاع یک از دیگر بوسیله اسطرلاب. یا یک از دیگر بسته مرتبط: یک از دیگر بسته بنگریستن یعنی مرتبط بنظر. یا یک ازدیگر جداشدن. فرق. یا یک به یک. یکایک: ومرغان را یک به یک بخواند. یا یک بدو کردن. مشاجره کردن. یایک و دو کردن باکسی. با او محاجه کردن: من نمیخواهم بادوستانم یک و دو کنم، افادت تنکیرکند معادل (ی) نکره: یک روز (روزی) بافرزانگان نشسته بود (مامون) . توضیح (یک) عدد را از (یک) نکره بدین میتوان پسندیده باشد عدد است: یک خربزه خریدم نه بیش. و اگر ناپسند باشد نشانه نکره است: یک شب تامل ایام گذشته میکردم که اگر بگویم نه بیش ناپسنداست، تن فرد شخص: بهریک از سایر بندگان حواشی خدمتی متمین است. . . .

لغت نامه دهخدا

هزارم

هزارم. [هََ / هَِ رُ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) شماره ای از هر چیز که پس از نهصدونودونهم و پیش از هزارویکم است.


یک یک

یک یک. [ی َ ی َ / ی ِ ی ِ] (ق مرکب، اِ مرکب) فردفرد. یکی یکی. یک نفر یک نفر. یک عدد یک عدد: شاگردان یک یک از در بیرون می روند. تک تک:
لاجرم گویی که یک یک ذره را
در درون پرده ای باری دگر.
عطار.
و به گاه خلوت و فرصت یک یک را عرضه می دارد تا نشان می فرماید. (تاریخ غازانی ص 333). و رجوع به یکی شود.

گویش مازندرانی

یک

یک

معادل ابجد

یک هزارم میلمتر

1003

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری