معنی آذرنگ
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(ص مر.) آتش رنگ، آذرگون، روشن، نورانی، (اِمر.) آتش، آذر. [خوانش: (ذَ رَ)]
فرهنگ عمید
اندوه، رنج، محنت: ز فرزند بر جان و تنت آذرنگ / تو از مهر او روزوشب چون نهنگ (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۳)،
دمار
(صفت) روشن: فروغی پدید آمد از هر دو سنگ / دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ (فردوسی: ۱/۳۰ حاشیه)،
آتش،
حل جدول
غم
فارسی به انگلیسی
Plague
فرهنگ فارسی هوشیار
غم صعب، محنتصعب، درد، رنج، پرتو، فروغ، سرخ رنگ
فرهنگ پهلوی
روشن و نورانی، همانند آتش
معادل ابجد
971