معنی آبرو
لغت نامه دهخدا
آبرو. [ب ِ] (اِ مرکب) آبروی. آب روی. جاه. اعتبار.شرف. عِرض. ارج. ناموس. قدر. (ربنجنی):
شو این نامه ٔ خسروی بازگو
بدین جوی نزد مهان آبرو.
فردوسی.
آبرو میرود ای ابر خطاشوی ببار
که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم.
حافظ.
در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر
کین آب رفته بازنیاید بجوی خویش.
صائب.
- امثال:
آبی که آبرو ببرد در گلو مریز.
و رجوع به آبروی شود.
آبرو. (اِخ) تخلص شاه نجم الدین حاکم دهلی، متوفی به 1161 هَ. ق. || لقب حافظ ابرو.
آبرو. [رَ / رُو] (اِ مرکب) راهی برای گذشتن آب باران و غیر آن. آب راهه. راه آب. || مسیل. (صراح).
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
اعتبار، ناموس، عرق، خوی. [خوانش: (اِمر.)]
فرهنگ عمید
اعتبار، شرف: بخور آنچه داری و بیشی مجوی / که از آز کاهد همی آبروی (فردوسی۲: ۱۱۴۶)،
ارج و قدر،
[قدیمی] عرض و ناموس،
[قدیمی] مایۀ سرافرازی،
مترادف و متضاد زبان فارسی
احترام، اعتبار، جاه، حرمت، حیثیت، شرف، عرض، عرق، عزت، قدر، منزلت، ناموس
فارسی به انگلیسی
Aqueduct, Face, Honor, Prestige, Reputation, Respectability
فارسی به ایتالیایی
reputazione
واژه پیشنهادی
اب
معادل ابجد
209