معنی آصف
فرهنگ عمید
لقب وزیر دانا و باتدبیر: عنده علم بباید صفت آصف را / آصفی چون کند آن خواجه که نادان باشد؟ (کمالالدین اسماعیل: ۴۸). δ دراصل نام پسر برخیا و وزیر سلیمان نبی بوده است که گفتهاند بر علوم غریبه دست داشت و تخت بلقیس، ملکۀ سبا، را در یک چشم زدن در پیشگاه سلیمان حاضر ساخت،
آصف جاه
لقب بعضی وزیران بزرگ،
لغت نامه دهخدا
آصف. [ص َ] (اِخ) پسر برخیا. نام وزیر یا دبیر سلیمان نبی و یا دانشمندی از بنی اسرائیل، و گویند این همان کس است که علمی از کتاب داشت و در قرآن کریم ذکر آن رفته است. و او تخت بلقیس سبا را از دوماهه راه بکمتر از لمح بصرو چشم زخمی در پیشگاه سلیمان حاضر ساخت:
یک زمان صد روی از اهل هنر خالی نیست
همچو خالی نبدی تخت سلیمان زآصف
آسمان بوسه دهد خاک درش راباُمید
کآستانش بزداید ز رخ ماه کلف.
سوزنی.
|| توسعاً، وزیر و یا وزیری بخرد و تدبیر:
عمل و علم بباید صفت آصف شاه
آصفی چون کند آن خواجه که نادان باشد؟
کمال اسماعیل.
|| نام خنیاگری مشهور بزمان داود نبی. || (از ع، اِ) اَصَف. بیخ کبر. (برهان).
عرق آصف
عرق آصف. [ع ِ ق ِ ص ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) بیخ کبر است. (مخزن الادویه).
آصف خان
آصف خان. [ص َ] (اِخ) نام وزیر جهانگیر پادشاه هند، و او اصلاً اصفهانی و پسر میرزا رفیعالدین و برادرزاده ٔ میرغیاث الدین است. در جوانی بهندوستان رفته و بوساطت عم ّ خویش میرغیاث الدین بدربار اکبرشاه راه یافت و در زمان جهانگیر بوزارت رسید. آصف خان دارای طبع شعر بوده و مثنوی خسرو و شیرین سروده است. وفات او1021 هَ.ق. است.
کسر آصف
کسر آصف. [ک َ رِ ص ِ] (اِخ) دهی است از دهستان وفس عاشقلو بخش رزن شهرستان همدان. کوهستانی و سردسیر است و 362تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
آصف الدوله
آصف الدوله. [ص َ فُدْ دَ ل َ] (اِخ) پسر شجاع الدوله. از امراء و نُوّاب هندوستان، و او بزبان فارسی وارد بوده و شعر می سروده. مدت امارت او در فیض آبادو لکنهو 23 سال و در 1212 هَ.ق. وفات یافته است.
بیاتیون آصف خان...
بیاتیون آصف خان. [ب َ ن ِ ص ِ] (اِخ) دهی از دهستان بلوک شرقی شهرستان دزفول است که 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
تازه آباد آصف
تازه آباد آصف. [زَ دِ ص ِ] (اِخ) دهی از دهستان سارال بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج است که در 20هزارگزی جنوب باختری دیواندره و دوهزارگزی کانی کبود واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 110 تن سکنه دارد، سنی، کردی. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
نام های ایرانی
پسرانه، تدبیر، مشاور خردمند، نام وزیر سلیمان (ع)، عنوان وزیران ایرانی در دوران اسلامی
معادل ابجد
171