معنی ابوسالم

لغت نامه دهخدا

ابوسالم

ابوسالم. [اَ ل ِ] (اِخ) عبدالحمیدبن سالم، مولی عمروبن الولید. محدث است.

ابوسالم. [اَ ل ِ] (اِخ) محمدبن طلحه ٔ عدوی. رجوع به محمد... شود.

ابوسالم. [اَ ل ِ] (اِخ) دهثم بن قران. محدّث است و ابوبکربن عیاش از او روایت کند.

ابوسالم. [اَ ل ِ] (اِخ) سفیان بن هانی الجیشانی. محدّث است. و بعضی پدر او را وهب گفته اند.

ابوسالم. [اَ ل ِ] (اِخ) السلولی. محدث است.

ابوسالم. [اَ ل ِ] (اِخ) محمدبن طلحه ٔ قرشی نصیبی. رجوع به محمد... شود.

ابوسالم. [اَ ل ِ] (اِخ) صالح. محدث است و عبداﷲبن وهب از او روایت کند.

ابوسالم. [اَ ل ِ] (اِخ) عبدالسلام بن سلیم. محدث است و ربیعبن روح الحمصی از او روایت کند.

ابوسالم. [اَ ل ِ] (اِخ) ابراهیم بن قریش. یکی از امرای بنوعقیل بموصل (از 478 تا 486 هَ. ق.).

ابوسالم. [اَ ل ِ] (اِخ) ماهان حنفی، و این کنیت برای ماهان بنابر یکی از دو قول است. و او را حجّاج بکشت. رجوع به ماهان... شود.

ابوسالم. [اَ ل ِ] (اِخ) ابراهیم. سیزدهمین ِ ملوک بنومرین بمراکش. او معاصر مورخ و حکیم مشهور ابن خلدون است. و ابن خلدون ریاست کتّاب و سرکاتبی او داشت. پس از مرگ پدر برادر ابوسالم، ابوعنان بسلطنت رسید و ابوسالم بغرناطه نفی شد، و بعد از مرگ ابوعنان مردم مراکش او را نامزد پادشاهی کرده و از غرناطه به سال 760 هَ. ق. بطلبیدند لکن امیر غرناطه محمدبن ابی الحاج بدین امر رضا نمیداد و وی را از بازگشت بمراکش مانع می آمد، عاقبت به میانجی گری و پایمردی پادشاه قشتاله وی بمراکش شد و ملک موروث را قبضه کرد. پس از دو سال (سال 762) امرا با برادر او تاشفین بیعت کردند واو مغلوب و مقتول گشت.


ابراهیم بن ابی ...

ابراهیم بن ابی الحسن. [اِ م ِ ن ِ اَ بِل ْ ح َ س َ] (اِخ) مکنی به ابوسالم. رجوع به ابوسالم مرینی شود.


ابراهیم مرینی

ابراهیم مرینی. [اِ م ِ م َ] (اِخ) سیزدهمین سلطان مرینی از پادشاهان بربر درمراکش (760 هَ.ق.). رجوع به ابوسالم مرینی شود.

حل جدول

ابوسالم

لقب میثم تمار


لقب میثم تمار

ابوسالم

معادل ابجد

ابوسالم

140

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری