معنی احق
لغت نامه دهخدا
احق. [اَ قِن ْ] (ع اِ) اَحْقی. ج ِ حَقو.
احق. [اَ ح َق ق] (ع ن تف) سزاوارتر. اولی. صاحب حق تر. راست تر. احری. اقمن. الیق. اجدر. بسزاتر: هذا احق منزل بترک.
احق ّالخیل بالرکض المعارُ.
|| (ص) اسبی که سمهای پا برجای سمهای دست گذارد دررفتن و آن عیب است. (منتهی الارب). آنکه پای در جایگاه دست نهد. (تاج المصادر). || اسبی که خوی نکند. (منتهی الارب). اسبی که عرق نکند. (تاج المصادر).
فرهنگ فارسی آزاد
اَحَقّ، سزاوارتر، حق دارتر،
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(اَ حَ قُ) [ع.] (ص تف.) سزاوارتر، اولی، صاحب حق تر، راست تر، به سزاتر.
فرهنگ عمید
سزاوارتر، شایستهتر،
فرهنگ واژههای فارسی سره
سزاوارتر
آیه های قرآن
آنها براى شما به خدا سوگند یاد مىکنند، تا شما را راضى سازند؛ در حالى که شایستهتر این است که خدا و رسولش را راضى کنند، اگر ایمان دارند!
انگلیسی به فارسی
(احق) مستمری
معادل ابجد
109