معنی احوالپرسی
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
پژوهش و سئوال از صحت و بیماری کسی
واژه پیشنهادی
عیادت
حال و احوال کردن
احوالپرسی-
پرسش از سلامتی کسی
احوالپرسی
پژوهش از چگونگی کار و سلامت کسی
احوالپرسی
گویش مازندرانی
خوش و بش – احوالپرسی
ضرب المثل فارسی
حال و احوالپرسی کردن – سلام وعلیک کردن
فرهنگ معین
(حَ وَ) [ع. حفاوه] (مص ل.) مهربانی کردن، احوالپرسی.
پرسیدن
خبر گرفتن، پ رسش کردن، احوالپرسی، عیادت، بازخواست. [خوانش: (پُ دَ) [په.] (مص م.)]
سر زدن
روییدن گیاه از خاک، طلوع کردن آفتاب، به احوالپرسی کسی رفتن، وارسی کردن. [خوانش: (~. زَ دَ) (مص ل.)]
پرسه
احوالپرسی، عیادت، تسلیت، آمار، شمار، مراسم دیدار با بازماندگان کسی که مرده است، مجلس ترحیم. [خوانش: (پُ س ِ) (اِمص.)]
فرهنگ عمید
مهربانی کردن،
احوالپرسی و نوازش کردن،
مبالغه در اکرام و گرامی داشتن کسی،
معادل ابجد
318