معنی ارزو
لغت نامه دهخدا
ارزو. [اَ رِزْ زُ] (اِخ) ولایتی در ایطالیا (تسکان)، مساحت آن 1276 میل مربع، دارای 60000 تن سکنه. || نام کرسی ولایت مزبور که موقع آن در وادی حاصلخیزیست بمسافت 36 میلی جنوب فلورانس شرقی. آنرا ارتسو نیزگفته اند. رجوع بضمیمه ٔ معجم البلدان (ارتسو) شود.
فارسی به عربی
امنیه، تطلع، رغبه، س، شهیه، طموح، مثالی
ارزو کردن
اشتق، اشته، اطمح، امنیه، رغبه
ارزو داشتن
اطمح، امل، امنیه
گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد
حل جدول
امید، چشم داشت، آرمان
کلام ارزو
کاش، ایکاش
شهر ارزو
امل
کلمه ارزو
کاش، ایکاش
منتهای ارزو
مونا, ایده آل، آرمان.
میل و ارزو
هوس
به ارزو رسیده
کامروا, کامرواایه.
فارسی به آلمانی
Appetit, Möchte, Testament (n), Werde, Werden, Wille (f), Willen, Wunsch (m), Wünschen
ارزو داشتن
Die hoffnung, Wunsch (m), Wünschen
ارزو کردن
Sehnen, Sich sehnen, Verlangen [verb], Wunsch (m), Wünschen
معادل ابجد
214