معنی اسیب

لغت نامه دهخدا

اسیب

اسیب. [] (اِخ) صحرائی در خوارزم: شاه ملک فرودآمد با لشکر بسیار بصحرائی که آنرا اسیب گویند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 689 و چ ادیب ص 704).

اسیب. [اَ] (اِ) سیب. در لاهیجان و دیلمان و رودسر، اُسیب گویند. (جنگل شناسی تألیف کریم ساعی (ج 1 ص 237).

فارسی به آلمانی

اسیب

Anspannen, Anspannung (f), Belastung (f), Dehnen, Dehnung (f), Schmerzen, Verletzen, Weh, Zuleide


اسیب اور

Schaden [verb]

حل جدول

اسیب

گزند، زیان


اسیب ها

آفات، بلایا ، لطمات


اسیب و گزند

ایمنی

فارسی به عربی

اسیب

اجهاد، اذی، ازعاج، جرح، صدمه، مراهق


اسیب رساندن

اذی


اسیب رسان

تجریحی


اسیب پذیر

ضعیف


اسیب زدن

عیب


اسیب ناپذیر

منیع


اسیب زدن (به)

اجرح

واژه پیشنهادی

اسیب

لطمه

معادل ابجد

اسیب

73

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری